جدول جو
جدول جو

معنی هزاوه - جستجوی لغت در جدول جو

هزاوه
(هَُ زَ)
قصبۀ دهستان فراهان سادات از بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 2736 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش انگور، غله و میوه است. این قصبه از قراء قدیمی این ناحیه و دارای چشمه سارهای متعدد و آبهای گوارا و تاکستانهای فراوان است. مولد مردان بزرگی چون امیرکبیر و میرزا بزرگ قائم مقام و میرزا ابوالقاسم قائم مقام است. جلوس اباقاخان بن هلاکو به تخت سلطنت بعد از پدرش به سال 663 هجری قمری در این قصبه بوده است. در اراضی شمال قصبه موسوم به هزاوۀ پایین آثار بناهای قدیمی وجود دارد که گاه از آنها عتیقه و مسکوکاتی پیدا شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاره
تصویر هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
جایی که ظرف های سفالی یا آجر و آهک را در آن حرارت می دهند تا پخته شود، کوره، داش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ بِ)
ازروستاهای قاسان جزء رستاق طبرش. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهری بوده است به خراسان و بعد از آنکه قطب الدین حیدر ترک از ترکستان بیامد و درآنجا منزل گزیده و بجوار رحمت ایزد رسیده در آنجا مدفون شده به تربت حیدریه مشهور و موسوم شده و او در پانصد و نود و هفت رحلت یافته است. (آنندراج). شهری است در خراسان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سمعانی آرد: زاوه از قریه های بوشنج (پوشنگ) واقع میان هرات و نیشابور و نزدیک بوزجان است. از آن جا است جمیل بن محمد زاوهی. حمداﷲ مستوفی آرد: قصبۀ او ولایت زاوه و در آنجا قلعۀ گلین محکم باشد و قریب پنجاه پاره دیه از توابع آن است وبعضی را آب رود است و بعضی را آب از قنات، حاصلش ابریشم و غله و پنبه و انگور و میوۀ فراوان است. مزارشیخ قطب الدین حیدر که مقدم حیدریان است در آنجا است. (نزهه القلوب ج 2 چ لیدن ص 154). این شهر از طرف چنگیز در 617 هجری قمری مورد محاصره قرار گرفت و پس از سه روز که حصار آن گشوده شد، دست بقتل عام اهالی زد و آن را ویران ساخت. در 742 هجری قمری نیز در دوفرسخی آن، جنگ میان ملک معزالدین ابوالحسن محمد کرت با خواجه وجیه الدین مسعود سربدار و شیخ حسن جوری رخ داد و سلسلۀ کوچک سربداران در این جنگ بدست معزالدین کرت منقرض گشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 32 و 360).
مرحوم علامۀ قزوینی آرد: تربت حیدریه را سابق زاوه مینامیده اند و پس از آنکه قطب الدین حیدر، از مشاهیر عرفای اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم متوفی در سنۀ 618 در آنجا مدفون شد بمرور زمان آن شهر به اسم تربت حیدریه مشهور گردید و معذلک فصیح خوافی زاوه را بخواف اضافه کرده و (گفتۀ وی) صریح است در این که زاوه و محال آن در آن عصر جزو خواف محسوب می شده است. و یکی ازدلایل قطعی که تربت حیدریۀ کنونی همان زاوۀ متقدمین است این عبارت ابن بطوطه است در سفرنامۀ خود (ج 1ص 252 از طبع مصر) : ثم سافرنا منها (ای مدینه سرخس) الی مدینه زاوه و هی مدینه الشیخ الصالح قطب الدین حیدر و الیه تنسب طائفه الحیدریه... (تعلیقات شدالازارص 539). و رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 251، 346، 355، 592 و معجم البلدان و جهانگشای جوینی ج 1 ص 113 و ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 199 و 250 و زاوۀ خواف و زاوۀ سنجان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مو / مِ مو)
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج)
حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ رَ)
قومی از افاغنه. (آنندراج). طایفه ای از عشایر شیعی مذهب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
خوش منشی. (منتهی الارب). فکاهه: وقعت بینهما هزاله، ای فکاهه. (اقرب الموارد) ، زیرکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ءَ)
آنکه بر مردم فسوس و خنده کند، آنکه بر وی فسوس و ریشخند کنند. (منتهی الارب). که از آن بخندند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ ءَ)
که به مردم فسوس و خنده کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
چوب دستی گنده. ج، هراوی ̍، هری، هری ّ. (منتهی الارب). عصا یا چوب دستی ضخیم چون دستۀ تبر و کلنگ. ج، هراوی، هری، هری ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضا)
سخت گرم گردیدن روز. (از ناظم الاطباء). شدت یافتن گرمی روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ / وِ)
کجاوه است که به عربی هودج خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ / وِ)
پژاوه. داش و کوره را گویند که در آن ظروف سفالین و خشت و گچ و آهک پزند. (برهان قاطع). آوه. و عوام آنرا پجاوه گویند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب). حرکت کردن برای جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار ایشان. غزو. غزوان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاله
تصویر هزاله
شوخی لاغی
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزاوه
تصویر قزاوه
بر وزن و معنی کجاوه است که محمل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاوه
تصویر غزاوه
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاوه
تصویر پزاوه
کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک پزند آوه پجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ یا رَ))
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ))
هزارمین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزاوه
تصویر قزاوه
((قَ وَ یا وِ))
قژاوه، کجاوه، مجمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزاوه
تصویر پزاوه
((پَ وَ))
کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک را حرارت دهند
فرهنگ فارسی معین
چینه ی دیوار، نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
شد، انجام شد، از اصوات تنبیه و آگاهی است
فرهنگ گویش مازندرانی