جدول جو
جدول جو

معنی هزانی - جستجوی لغت در جدول جو

هزانی
(هَِ زْ زا)
منسوب است به هزان که بطنی است از عنک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هانی
تصویر هانی
(پسرانه)
نام چندتن از مشاهیر عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانی
تصویر زانی
زنا کننده، زناکار، کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فْ فا نی ی)
منسوب به هفان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابن مسعود بن ارسلان بن مالک اللخمی، ملقب به غضنفر ابوالاهوال، از امرای بنی لخم بود که به سال 216 هجری قمری بعد از پدرش مسعود به امارت بنی لخم رسید و در شویفات (لبنان) اقامت گزید، (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 53)
ابن نیاراالانصاری، مکنی به ابوبرده، صحابی است، جابربن عبداﷲ و پسرش عبدالرحمان بن جابر و نصر بن یسار و کعب بن عمیربن عقبه بن نیار و برأبن عازب از او روایت کرده اند، (الاصابه فی تمییز الصحابه ج 7 ص 17)
ابن فراس الاسلمی، صحابی است، مجزاءه بن زاهر از وی روایت کرده است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن جزٔبن النعمان المرادی، صحابی است، وی شاهد فتح مصر بوده است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن حارث بن جبله بن حجر الکندی، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
ابن حجربن معاویه هانی الکندی، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
المخزومی، مکنی به ابومخزوم، صحابی است، (الاصابه فی تمییز الصحابه)
از موالی عفان و تابعی است، (منتهی الارب)
ابن عبداﷲ، تابعی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
امر) به لغت پهلوی امر به نشستن باشد یعنی بنشین، (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری، نسخۀ خطی مؤلف) ...، و هانی به زبان پهلوی و پارسی آن بود که بنشین، (تاریخ طبری ترجمه بلعمی نسخۀ خطی مؤلف ورق 225)، رجوع به هامرز شود
لغت نامه دهخدا
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر:
فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی
هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش،
ناصرخسرو،
ورجوع به زانیه و زانیات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
وزن کردن. بارها را به ترازو یا قپان یا آلت وزن سنجیدن و وزن آنها را تعیین کردن:
ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت
همه علم خدا آنگه که بنشینی بوزانی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به بنی هلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَنی ی)
نیزه ای منسوب به ذویزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمح یزانی و یزنی، منسوب است به ذویزن و او از پادشاهان حمیر بود. (مهذب الاسماء). یزنی. ازنی. ازانی. منسوب است به ذویزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
نزد کشتی گیران، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. (غیاث) (آنندراج) :
ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد
منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.
میرنجات
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ وَ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غله، خرما و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ)
جمع واژۀ هزنوع که بیخ گیاهی است شبیه طرثوث. (آنندراج). رجوع به هزنوع شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 9000گزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به دج. هوای آن سرد، دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از باران تأمین میشود و محصول آن ذرت، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
حمزه طاهر. از نویسندگان است. او راست: 1- اتحاد المسلمین فی الاسلام. 2- نظراتی در تمدن جهان و مذاهب سیاسی و اجتماعی آن. این کتاب را جلال نوری بیک به ترکی ترجمه کرده و حمزه طاهر و عبدالوهاب عزام آن را به عربی ترجمه کرده اند و به سال 1920 میلادی / 1338 هجری قمری در 333 صفحه در مصربه چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1507)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ نی ی)
منسوب به ذویزن. ازنی. یزنی. یزانی.
- رمح ٌ ازانی، نیزۀ یزنی. (منتهی الارب). یعنی نیزۀ از یزن که وادیی است یا قبیله ای از حمیر.
- سیف ازانی، سیف یزنی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت است به بزان که قریه ای است از قرای اصفهان. ابوالفرج عبدالوهاب بن محمد بن عبدالله اصفهانی منسوب بدانجاست، و ابوبکر خطیب حافظ از او روایت کند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
گیاهی آب زی وزیبا ازرده تک لپه ایهاکه درکنار نهرهای مناطق معتدل میروید گلهایش صورتی رنگ وزیبا که بصورت دستجات 20 تا 30 تائی در انتهای ساقه قرارمیگیرند، جگن نهری گل هزارنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هانی
تصویر هانی
پرستار پیشیار انگلیسی انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار، جمع زناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاری
تصویر هزاری
((هَ))
هزار بار، مکرر، به دفعات بسیار
فرهنگ فارسی معین
بدکار، زناکار، فاسق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داخل کردن چیزی در چیز دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی