جدول جو
جدول جو

معنی هزامل - جستجوی لغت در جدول جو

هزامل
(هََ مِ)
آوازها. (منتهی الارب). اصوات. اصل آن ازامل است. (اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزال
تصویر هزال
لاغری، لاغر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزال
تصویر هزال
بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
پیرو و تابع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستور که از نشاط لنگان راه رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
همدل و موافق. (ناظم الاطباء) ، مشابه و یکسان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر به چرا گذاشتۀ بی ساربان، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هامل من ابل، کانت متروکه بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغه). ج، هوامل، هموله، هامله، همل (اسم جمع) ، همّل، همّال، هملی ̍
لغت نامه دهخدا
(هََ زْ زا)
بسیارهزل. (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی، مسخره. بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد: بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفتۀ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیلۀ کلب (از قبائل قریش) بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست. وقتی وظیفۀ مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است:
ابلغ الحارث المردد فی المجد
و فی المکرمات حداً فحداً
لیس یستعذب الغریب مقاماً
فی سوی ارضه و ان نال جدا.
(از تاریخ ابن عساکر ج 5) (معجم البلدان چ دمشق)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسب معاویه بن مرداس سلمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول. منطقۀ آن دشت، گرمسیر مالاریائی است و سکنۀ آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ ازمل، مویز کردن انگور را: ازب ّ العنب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مِ)
آواز پیاپی. (منتهی الارب). الصوت المتدارک من الرغاء، و میم آن زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ)
جمع واژۀ هتمله. رجوع به هتمله شود
لغت نامه دهخدا
لاغری لوده شوخ خنده ساز، یاوه گوی لاغری، مقابل سمن فربهی چاقی کسی که بسیارمزاح کند: (مرد شیرین سخن هزال بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزال
تصویر هزال
((هَ زّ))
بسیار شوخی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزال
تصویر هزال
((هُ))
لاغری
فرهنگ فارسی معین
بذله گو، شوخ، لطیفه پرداز، لطیفه گو، لوده، هزل گو
متضاد: جدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد