جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپایه، پرپایه، سدپا، گوش خز، گوش خزک
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سَدپایِه، پُرپایِه، سَدپا، گوش خَز، گوش خَزَک
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
حیوانی از حشرات الارض بسیار باریک و بلند به طول یک انگشت و تنه آن گره دار مانند ریسمان که گرههای متصل به هم داشته باشد و بر سرش دو شاخ باریک است و بیست ودو پای باریک از دم تا سر آن، و اگر کسی را بگزد کوبیدۀ خودش را بر زخم گذارند علاج سمیت و درد او را کند. (انجمن آرا). گوش خزک. ذوالاربعهوالاربعین. سقولوفندریا. سدپایه. گوش خز. گوش خارک. ابوسبعوسبعین. ابواربعواربعین. (از یادداشتهای مؤلف) : دست وپابریده ای هزارپایی بکشت. (گلستان). - هزارپادوزی، نوعی دوختن. (یادداشت به خط مؤلف). نوعی طراز و زینت حاشیۀ جامه و جز آن. رجوع به هزارپای و هزارپایه شود
حیوانی از حشرات الارض بسیار باریک و بلند به طول یک انگشت و تنه آن گره دار مانند ریسمان که گرههای متصل به هم داشته باشد و بر سرش دو شاخ باریک است و بیست ودو پای باریک از دم تا سر آن، و اگر کسی را بگزد کوبیدۀ خودش را بر زخم گذارند علاج سمیت و درد او را کند. (انجمن آرا). گوش خزک. ذوالاربعهوالاربعین. سقولوفندریا. سدپایه. گوش خز. گوش خارک. ابوسبعوسبعین. ابواربعواربعین. (از یادداشتهای مؤلف) : دست وپابریده ای هزارپایی بکشت. (گلستان). - هزارپادوزی، نوعی دوختن. (یادداشت به خط مؤلف). نوعی طراز و زینت حاشیۀ جامه و جز آن. رجوع به هزارپای و هزارپایه شود
هزارلا. سی تو. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف). شکنبۀ گوسفند. (آنندراج). چیزی است که با شکنبۀ گوسفند می باشد، و شکنبه را نیز گویند. (برهان) ، هزاربیشه. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزاربیشه شود
هزارلا. سی تو. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف). شکنبۀ گوسفند. (آنندراج). چیزی است که با شکنبۀ گوسفند می باشد، و شکنبه را نیز گویند. (برهان) ، هزاربیشه. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزاربیشه شود
از بلوکات آمل در مازندران شامل 38 قریه و دارای سه فرسنگ مربع مساحت و در حدود 4200 تن سکنه است. مرکز آن اوجی آباد. از شمال به دریای خزر، از مشرق به دابو، از جنوب به آمل و از مغرب به اهلمرستاق محدود است. (جغرافیای سیاسی کیهان). و رجوع به هرازپی شود
از بلوکات آمل در مازندران شامل 38 قریه و دارای سه فرسنگ مربع مساحت و در حدود 4200 تن سکنه است. مرکز آن اوجی آباد. از شمال به دریای خزر، از مشرق به دابو، از جنوب به آمل و از مغرب به اهلمرستاق محدود است. (جغرافیای سیاسی کیهان). و رجوع به هرازپی شود
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) : تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ. سعدی (گلستان). نه چرخ هزاردانه گردان در حلقۀ ذکر خانقاهت. سلمان ساوجی (از آنندراج). ، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) : تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ. سعدی (گلستان). نُه چرخ هزاردانه گردان در حلقۀ ذکر خانقاهت. سلمان ساوجی (از آنندراج). ، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: هزار + تاب + ه، پساوند اتصاف و نسبت یا پساوند فاعلی، (حاشیۀ برهان چ معین)، نامی از نامهای آفتاب. (انجمن آرا) (برهان) : تا می تابد هزارتابه از گنبد این بلند طارم. سیف اسفرنگ (دیوان ص 333)
مُرَکَّب اَز: هزار + تاب + َه، پساوند اتصاف و نسبت یا پساوند فاعلی، (حاشیۀ برهان چ معین)، نامی از نامهای آفتاب. (انجمن آرا) (برهان) : تا می تابد هزارتابه از گنبد این بلند طارم. سیف اسفرنگ (دیوان ص 333)
که دارای چهار پایه باشد. هر چیز که قوائم چهارگانه دارد. چون تخت یا میز و جز آن: این ز نصرت زده سه پایۀ بخت فلک آن را چهارپایۀ تخت. نظامی. ، نوعی وسیله برای نشستن و آن معمولاً سطحی است از تخته، متکی بر چهارپایۀ چوبی و پایه ها در انتها با قطعات چوب بهم پیوسته، و کمتر از یک گز بلندی دارد تا بر آن همچون صندلی توان نشستن. پایه ها گاهی بر سطح عمودند و گاهی مورب هستند چنانکه مجموعاً بشکل هرم ناقصی درآیند. چهارپایۀ فلزی نیز بتازگی متداول شده است و نوعی از آن هست که بیش از معمول ارتفاع دارد تا چون برفراز آن روند به قسمتهای فوقانی دیواریا سقف و غیره دست یابند، یا برفراز آن گلدان و اشیاء دیگر نهند تا نمایان تر باشد. - به چهارپایه بستن، بستن به نیمکتی چهارپایه دار برای آزار و شکنجه. ، تخت خواب. در تداول عامۀ عربهای جنوب ایران و کشور عراق ’چل پایه’، چهارپا. چارپا. ستور. که قوائم چهار دارد: تنغﱡش، لرزیدن و جنبیدن مرغ و چهارپایه و جز آن بجای خود. صاحب تاج العروس در برابر این لغت ’هامه’ آورده است، در این عبارت: کل طائر او هامه تحرک فی مکانه فقد تنغش. و هامه به معنی خزنده و گزنده و ستور است. رجوع به چهارپایه شود
که دارای چهار پایه باشد. هر چیز که قوائم چهارگانه دارد. چون تخت یا میز و جز آن: این ز نصرت زده سه پایۀ بخت فلک آن را چهارپایۀ تخت. نظامی. ، نوعی وسیله برای نشستن و آن معمولاً سطحی است از تخته، متکی بر چهارپایۀ چوبی و پایه ها در انتها با قطعات چوب بهم پیوسته، و کمتر از یک گز بلندی دارد تا بر آن همچون صندلی توان نشستن. پایه ها گاهی بر سطح عمودند و گاهی مورب هستند چنانکه مجموعاً بشکل هرم ناقصی درآیند. چهارپایۀ فلزی نیز بتازگی متداول شده است و نوعی از آن هست که بیش از معمول ارتفاع دارد تا چون برفراز آن روند به قسمتهای فوقانی دیواریا سقف و غیره دست یابند، یا برفراز آن گلدان و اشیاء دیگر نهند تا نمایان تر باشد. - به چهارپایه بستن، بستن به نیمکتی چهارپایه دار برای آزار و شکنجه. ، تخت خواب. در تداول عامۀ عربهای جنوب ایران و کشور عراق ’چل پایه’، چهارپا. چارپا. ستور. که قوائم چهار دارد: تَنَغﱡش، لرزیدن و جنبیدن مرغ و چهارپایه و جز آن بجای خود. صاحب تاج العروس در برابر این لغت ’هامه’ آورده است، در این عبارت: کل طائر او هامه تحرک فی مکانه فقد تنغش. و هامه به معنی خزنده و گزنده و ستور است. رجوع به چهارپایه شود
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)