هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
هزار برابر هزار. یک میلیون: فراغت دل هزارهزار مردم. (تاریخ بیهقی). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀابن بلخی). و قرار داد که از آن کوره جمله دوهزارهزار درم خدمت بیت المال کنند. (فارسنامۀ ابن بلخی)..
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مِثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
مرکب از دو عدد اصلی ’چهار’ و ’هزار’ عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک. اربع الف: اگر قلعۀ چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم. (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و در خیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزارسوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191)
مرکب از دو عدد اصلی ’چهار’ و ’هزار’ عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک. اربع الف: اگر قلعۀ چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم. (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و در خیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزارسوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191)
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
برای مبالغه آید، - زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن: دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ، عطار، - زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری: گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار، مولوی، - زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)، - زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن: خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت، خاقانی، بلبلی زارزارمینالید بر فراق بهار، فصل خزان، سعدی
شهری بوده است در جنوب دریاچۀ زره بار کردستان، واقع در کوهستان زاگرس که در قرن هفتم قبل از میلاد در اورامان بوسیلۀ دولت آشور بنا شد، آشوریان آنجا را کرسی ولایتی بزرگ کردند و آن را ’کارشاروکین’ نامیدند، حاکم این شهر که دست نشاندۀ دولت آشور بود در گزارشی که به سناخریب پادشاه آشور داد مینویسد که در اطراف ما (شهر هارهار) آرامشی برقرار است، امادر نواحی جنوب ایشپه بره که دوست آشور است دوچار جنگ است و واکسار (هوخشتره) توطئه بر ضد حاکم شهر خود دیده است، هوخشتره پادشاه مادی در حدود 615 قبل از میلاد شهر هارهار، واقع در ایالت قدیم لولویی را به تصرف آورد و به این ترتیب راه او بجانب شمال آشور بازشد، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
شهری بوده است در جنوب دریاچۀ زره بار کردستان، واقع در کوهستان زاگرس که در قرن هفتم قبل از میلاد در اورامان بوسیلۀ دولت آشور بنا شد، آشوریان آنجا را کرسی ولایتی بزرگ کردند و آن را ’کارشاروکین’ نامیدند، حاکم این شهر که دست نشاندۀ دولت آشور بود در گزارشی که به سناخریب پادشاه آشور داد مینویسد که در اطراف ما (شهر هارهار) آرامشی برقرار است، امادر نواحی جنوب ایشپه بره که دوست آشور است دوچار جنگ است و واکسار (هوخشتره) توطئه بر ضد حاکم شهر خود دیده است، هوخشتره پادشاه مادی در حدود 615 قبل از میلاد شهر هارهار، واقع در ایالت قدیم لولویی را به تصرف آورد و به این ترتیب راه او بجانب شمال آشور بازشد، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
هزاربار هزار یک میلیون (1000000) : (رسول علیه السلام ازسدره المنتهی پرسید. گفت: درختی است درآسمان هفتم او را هزار هزارشاخ است برهرشاخی هزار هزار ازگ است. برهرازگی هزار هزاربرگ است)
هزاربار هزار یک میلیون (1000000) : (رسول علیه السلام ازسدره المنتهی پرسید. گفت: درختی است درآسمان هفتم او را هزار هزارشاخ است برهرشاخی هزار هزار ازگ است. برهرازگی هزار هزاربرگ است)