جدول جو
جدول جو

معنی هزاردوست - جستجوی لغت در جدول جو

هزاردوست
(هََ / هَِ)
هرجایی. آنکه هر روز دوست تازه گیرد:
معشوق هزاردوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ)
که شکار دوست دارد. که نخجیرکردن دوست دارد. که علاقه به شکار دارد:
دشمن تو ز تو چنان ترسد
که ز باز شکاردوست کلنگ.
فرخی.
او شکاردوست (بود) و همه شب گردیدی به شکار جستن. (مجمل التواریخ و القصص). امیر بلخ مردی شکاردوست بود. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ رَ)
نام جایی بوده است در مغرب فارس. ابن بلخی در تعیین حدود کورۀ اصطخر گوید: حد این کوره از یزد تا هزاردرخت در طول و از قهستان تا تبریز در عرض. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122)
لغت نامه دهخدا
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از بخیل. (آنندراج). ممسک. بخیل. پول دوست. رذل. (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک. (شرفنامۀ منیری) :
زردوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان، زر پیل ’؟’ بالا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قماردوست
تصویر قماردوست
منگباره
فرهنگ لغت هوشیار