جدول جو
جدول جو

معنی هزاردره - جستجوی لغت در جدول جو

هزاردره
(هََ)
دهی است از بخش سروستان شهرستان شیراز که دارای 313 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاره
تصویر هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گزارده
تصویر گزارده
به جا آورده، اداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ)
مؤنث هادر، ماده شتربابانگ. ج، هوادر، ارض هادره، زمین گیاه ناک و تمام گیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هادر و هدر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مو / مِ مو)
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج)
حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ رَ)
قومی از افاغنه. (آنندراج). طایفه ای از عشایر شیعی مذهب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان کوشب بخش بافت شهرستان سیرجان. در 3000 گزی جنوب خاوری بافت. سر راه بافت به صوغان... (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ رَ)
ولایتی است در مملکت دهمه سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و خاک آن حاصلخیز است ولی هوای آن ناسازگار است خصوصاً برای فرنگیان. و اردهالضار کرسی مملکت مذکور دربین 6 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و 3 درجه و 42 دقیقه طول شرقی در ساحل دریاچه ای که قریب 20میل از دریامسافت دارد، واقع است. سکنۀ آن ده هزار تن و تجارت غالب آن زیت نخل (؟) است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
سخت منافق. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
قرض و دین اداشده. (ناظم الاطباء). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ کَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری سنندج و 6 هزارگزی شمال کوله هرد. هوای آن سرد و دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
نام قصری که ظاهراً ساسانیان بر کنار رود ام حبیب در بصره ساخته بودند. (یادداشت به خط مؤلف). جایی است در بصره که بر نهر ام حبیب واقع و گویند کثیرالابواب بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بازدارپارسی. کسانی که صاحب بازی باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آزرده شده
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَرْ رِ)
از أعمال اصفهان. (یادداشت به خطمؤلف). کوهی است در جنوب اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است از دهستان بهمئی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 100 تن سکنه دارد. از رود خانه پوتو آبیاری میشود. محصولش غلات، برنج، پشم ولبنیات و صنایع دستی قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی برای چادر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نامی از نامهای ایرانی که از جمله نام پدر ابن هزاردار طبیب است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) :
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ.
سعدی (گلستان).
نه چرخ هزاردانه گردان
در حلقۀ ذکر خانقاهت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ رَ)
نام جایی بوده است در مغرب فارس. ابن بلخی در تعیین حدود کورۀ اصطخر گوید: حد این کوره از یزد تا هزاردرخت در طول و از قهستان تا تبریز در عرض. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. جلگه ای است گرم و دارای 68 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ گَ)
نام محلی در اصطخر و از اعمال فارس است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ رَ)
نام شهرکیست در جنوب افغانستان. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَرْ رِ)
دهی است جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 21هزارگزی باختر آستانه و 21هزارگزی راه مالرو عمومی. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر. دارای 616 تن سکنه میباشد. ترکی و فارسی زبانند. از قنات و چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن، قلمستان، بادام، انگور. اهالی به کشاورزی، قالیچه بافی گذران میکنند. راه مالرو و از طریق تاج دولتشاه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ)
گل ابریشم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به گل ابریشم شود
لغت نامه دهخدا
خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود، سبحه ای که دارای هزاردانه یاقریب به آن باشد، گل صدبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره مرکبان که پایااست ودرحاشیه راههاودرنواحی نسبتا خشک میروید ساقه اش توخالی است وبرگهایش ظریف وطویل ودارای بریدگیهای زیادی است. گلهایش سفیدیا صورتی ومعطرمیباشندودرانتهای ساقه بشکل دیهیم قرارمیگیرند، پرچمی، قندیل چیچکی ام الف ورقه علق هزاربرگ علف پشه علف کک
فرهنگ لغت هوشیار
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادره
تصویر هادره
مونث هادر و گیاهناک پرگیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ یا رَ))
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
((هِ رِ))
هزارمین سال
فرهنگ فارسی معین
چینه ی دیوار، نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی