جدول جو
جدول جو

معنی هزارتابه - جستجوی لغت در جدول جو

هزارتابه
آفتاب، خورشید، برای مثال تا می تابد هزارتابه / از گنبد این بلندطارم (سیف الدین اسفرنگی - لغتنامه - هزارتابه)
تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
فرهنگ فارسی عمید
هزارتابه
(هََ / هَِ بَ / بِ)
مرکّب از: هزار + تاب + ه، پساوند اتصاف و نسبت یا پساوند فاعلی، (حاشیۀ برهان چ معین)، نامی از نامهای آفتاب. (انجمن آرا) (برهان) :
تا می تابد هزارتابه
از گنبد این بلند طارم.
سیف اسفرنگ (دیوان ص 333)
لغت نامه دهخدا
هزارتابه
آفتاب، خورشید: (تامی تابد هزارتابه ازگنبد این بلندتارم) (سیف اسفرنگ رشیدی)
تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
فرهنگ لغت هوشیار
هزارتابه
((~. بِ))
کنایه از آفتاب، خورشید
تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ خوا / خا بَ / بِ)
کنایت از چشم بسیارخواب. (آنندراج) :
بعد هزار شب هم اکنون شبی نخسپد
این دیده ای که شبها بودی هزارخوابه.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
هزارلا. سی تو. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف). شکنبۀ گوسفند. (آنندراج). چیزی است که با شکنبۀ گوسفند می باشد، و شکنبه را نیز گویند. (برهان) ، هزاربیشه. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزاربیشه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ یَ / یِ)
کرمی است معروف که به هندی گنلایی گویند. (غیاث). رجوع به هزارپا و هزارپای شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) :
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ.
سعدی (گلستان).
نه چرخ هزاردانه گردان
در حلقۀ ذکر خانقاهت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود، سبحه ای که دارای هزاردانه یاقریب به آن باشد، گل صدبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخوابه
تصویر هزارخوابه
چشم خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
هزارتو هزارلا، شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
((~. نِ))
هزارلا، بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارتو
فرهنگ فارسی معین