جدول جو
جدول جو

معنی هریصه - جستجوی لغت در جدول جو

هریصه
(هََ صَ)
فراهم آمدنگاه آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هریصه
آبگیر تالاب
تصویری از هریصه
تصویر هریصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هریوه
تصویر هریوه
هروی، مسکوک طلای خالص که در هرات رایج بوده مثلاً زر هریوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
حلیم، ریس، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
دهی است از بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در 26هزارگزی شمال باختری صحنه واقع و ناحیه ای است کوهستانی و سرد و دارای 191 تن سکنه. از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
تأنیث حریص، ابری که باران آن زمین را بخراشد از سختی. آن باران که پوست از روی زمین بردارد از سختی. (مهذب الاسماء). ج، حرائص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ وَ / وِ)
هروی. هراتی. (یادداشت به خط مؤلف). منسوب به هریو که صورتی از نام شهر هری یا هرات است:
چند برداری این هریوه خروش
نشود باد بر سماعش نوش.
منجیک.
، زر خالص و رائج را نیز گفته اند. (برهان). زر یا دینار هریوه مسکوک دارالضرب هرات است. سعید نفیسی در حاشیۀ تاریخ بیهقی نویسد: گویا درست تر آن باشد که در این معنی هم هریوه منسوب به هرات است زیرا تاکنون هریوه به تنهایی و به صورت اسم در متنی دیده نشده است و در همه جا زر هریوه یا دینار هریوه و به صورت صفت استعمال شده است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
چراغی گرفتم چنانچون بود
ز زرّ هریوه سر خنجری.
منوچهری.
... و مواضعت نهاده هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد. (تاریخ بیهقی). آنچه به نام ما باشد پنجاه هزار دینار هریوه کنی و مهر دیگر به نام فرزند سی هزار دینار هریوه. (تاریخ بیهقی) ، زن فاحشه را هم می گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ صَ)
رفتار هرنصانه. (منتهی الارب). مشی هرنصانه یا سرفه بر درخت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
رخسار. ج، شرائص. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ صَ)
گوشت پارۀ شانۀ ستور که لرزان باشد و عام است. (از منتهی الارب). گوشت پارۀ میان پهلو و شانه که پیوسته لرزان باشد. (از اقرب الموارد) ، رگ گردن که بر گلو باشد. ج، فریص، فرائص، دبر. (منتهی الارب) ، نوبه. (اقرب الموارد). ج، فرائص، فریص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
از اغذیۀ مشهوره و بهترین حبوبات و لحومی که از آن ترتیب یابد گندم و گوشت مرغ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به معنی هریس که طعامی است از گوشت و حبوبات. (منتهی الارب). امروز این طعام عبارت از گندم و گوشت است که مهرا کنند چنانکه به قوام عسل و مانند آن آید و گندم و گوشت آن از یکدیگر تمیز داده نشود. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو شد کشته دیگی هریسه بپخت
برید آتش از هیزم نیم سخت.
فردوسی.
گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر. (اسرارالتوحید). دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده. (تاریخ بیهقی).
اگرت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی
که در تنور نهندت هریسه یا عدسی.
ناصرخسرو.
مرهم جان و دل ماست هریسۀ روغن
برو ای خادم چالاک به تعجیل بیار.
بسحاق اطعمه.
ترکیب ها:
- هریسه پز. هریسه کردن. هریسه گر. رجوع به این ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ زَ)
ناحیتی است که آخر دهناء باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته هریسه دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده (تاریخ بیبهقی) هلام توضیح درالنواردرآمده: (دانه خردشده بوسیله مهراس پیش ازآنکه پخته شود وچون پخته شودهریسه نامند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریوه
تصویر هریوه
منسوب به هرات. اهل هرات مردم هرات، جمع هریوکان: (وی میگفتی می بایدکه بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم که وی درکارهریوکاندورفرارفته بود) یادینارهریوه. دینارمسکوک هرات. یازبان هریوه. زبان هراتی: (... بهرام گروبهر زبانی سخن گفتی: بوقت چوگان زدن، پهلوی گقفتی واندرحربگاه ترکی گفتی واندر مجلس باعامه دری کگفتی وباموبدان واهل علم پارسی گفتی وبازنان زبان هریوه گفتی وچون اندرکشتی نشستی زبان نبطی گفتی وچون خشم گرفتی تازی گفتی) یا زرهریوه. زرخالص مسکوک هرات، زرخالص: (چراغی گرفتم چنانچون بود ززر هریوه سرخنجری) (منوچهری) توضیح امااینکه هریوه را زرخالص رایج معنی کرده اند گویا درست تر آن باشدکه دراینجاهم هریوه منسوب بهرات است وزرهرات شایددرمیان سکه های طلای دیگرخالص تر وکم عیارتر بوده وهروقت که میخواسته اند سکه خالص وکم عیاربگویند (زر هریوه) یا (دینارهریوه) می گفته اند وبعدها هریوه رابمعنی زرخالص رایج گرفته اند زیرا که تاکنون درنظم ونثرهیچ جاهریوه بتنهایی بحالت اسم ندیده وهمه جا (زرهریوه) یا (دینار هریوه) بحالت صفت وآن هم صفت برایدینار وزردیده ام)، طلای خالص و رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریصه
تصویر فریصه
رگ گردن، ماهیچه سینه، گوشت پاره دوش، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریصه
تصویر شریصه
رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریره
تصویر هریره
ناپسندی بچه گربه، گل آذین نگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
((هَ سَ))
حلیم، غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و له شده، هریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هریوه
تصویر هریوه
((هِ وَ))
منسوب به هرات، زر خالص که در هرات رایج بود
فرهنگ فارسی معین
سر رفتن حوصله، خوراک آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی