جدول جو
جدول جو

معنی هریس - جستجوی لغت در جدول جو

هریس
(هَِ)
از بخشهای پنجگانه شهرستان اهر. حدود آن: از شمال بخش مرکزی اهر و از جنوب بخش بستان آباد و از خاور بخش مهربان و از باختر بخش ورزقان است. دهستان خانمرود با 16 آبادی و 11228 تن سکنه و دهستان بدوستان با 36 آبادی و 19919 تن سکنه جزء این بخش است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
هریس
(هََ)
طعامی که از گوشت و حبوبات ترتیب دهند و بهترین آن آن است که از گندم و گوشت مرغ سازند. (منتهی الارب). طعامی از دانۀخردشده و گوشت و در النوادر آمده است: دانۀ خرد شده بوسیلۀ مهراس پیش از آنکه پخته شود و چون پخته شود هریسه نامند. (اقرب الموارد). رجوع به هریسه شود
لغت نامه دهخدا
هریس
پارسی تازی گشته هریس دانه آرد شده پیش از آن که پخته شود طعامی که ازگوشت وحبوب ترتیب دهند وبهترین آنست که ازگندم و گوشت مرغ سازند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمس
تصویر هرمس
(پسرانه)
از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریس
تصویر آریس
(پسرانه)
برزگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرمیس
تصویر هرمیس
(دخترانه)
شیر یا کرگدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریس
تصویر اریس
(پسرانه)
زیرک، هوشیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هراس
تصویر هراس
هراسیدن، بیم، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزۀ سگ، بانگ سگ از سرما، مکروه داشتن و ناپسند داشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب، بانگ جانور درنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
حلیم، ریس، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نیک پختن گوشت را چنانکه شکسته آمیخته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
داهیه. ج، دهاریس. (مهذب الاسماء). ولی در متون دیگر دهرس آمده است و جمع آن دهارس
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
از اغذیۀ مشهوره و بهترین حبوبات و لحومی که از آن ترتیب یابد گندم و گوشت مرغ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به معنی هریس که طعامی است از گوشت و حبوبات. (منتهی الارب). امروز این طعام عبارت از گندم و گوشت است که مهرا کنند چنانکه به قوام عسل و مانند آن آید و گندم و گوشت آن از یکدیگر تمیز داده نشود. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو شد کشته دیگی هریسه بپخت
برید آتش از هیزم نیم سخت.
فردوسی.
گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر. (اسرارالتوحید). دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده. (تاریخ بیهقی).
اگرت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی
که در تنور نهندت هریسه یا عدسی.
ناصرخسرو.
مرهم جان و دل ماست هریسۀ روغن
برو ای خادم چالاک به تعجیل بیار.
بسحاق اطعمه.
ترکیب ها:
- هریسه پز. هریسه کردن. هریسه گر. رجوع به این ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراس
تصویر هراس
بیم، ترس، باک، پروا، اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریس
تصویر گریس
روغن، چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریس
تصویر کریس
گریس، فریب و خدعه و چاپلوسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریس
تصویر فریس
کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریک
تصویر هریک
هر کدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریس
تصویر غریس
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریس
تصویر عریس
از ریشه پارسی اروس ویوک دغد خوابگاه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریس
تصویر شریس
پارسیی تازی گشته سریش بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
نامرد، زیرک هوشیار، نگهدارنده نگهبان داراک خویش، گشن بیکاره گشنی که باردار نگرداند کاسنی، گل استکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریس
تصویر ذریس
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریس
تصویر اریس
زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هریسه دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده (تاریخ بیبهقی) هلام توضیح درالنواردرآمده: (دانه خردشده بوسیله مهراس پیش ازآنکه پخته شود وچون پخته شودهریسه نامند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
((هَ سَ))
حلیم، غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و له شده، هریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراس
تصویر هراس
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراس
تصویر هراس
هول، آلارم، وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره
سر رفتن حوصله، خوراک آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی