جدول جو
جدول جو

معنی هرنوی - جستجوی لغت در جدول جو

هرنوی
(هََ نُ وی ی)
گیاهی است. هرنوه. فرنوه. یا فلیفله. (منتهی الارب). گیاهی است و گویا قرنوه یا فلیفله است. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه و قرنوه شود
لغت نامه دهخدا
هرنوی
(هََ نَ وا)
هرنوه. (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرنوه
تصویر هرنوه
دانه ای شبیه فلفل، زرد رنگ و خوش بو، بار درخت عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظهرنویسی
تصویر ظهرنویسی
نوشتن پشت چک یا سفته، پشت نویسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هروی
تصویر هروی
از مردم هرات، تهیه شده در هرات، لهجۀ فارسی رایج در هرات
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ رَ)
منسوب به هرات. (برهان). هریوه. (برهان). هراتی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
منسوب به هنا که قبیله ای است از قضاعه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ دَ)
دهی است از بخش پاوۀ شهرستان سنندج که از چشمه و رود خانه سیروان مشروب میشود. کار مردم زراعت و محصول عمده آنجا غله است. عده ای از اهالی به شغل گله داری گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی). در برهان و سروری ’هرول’ ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
زبانی بوده است از جملۀ هفت زبان فارسی. (برهان). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیدۀ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص سی). مقدسی در احسن التقاسیم آرد: زبان هرات وحشی است و مردم آنجا سخن را بد ادا کنند وتکلف و تحامل ورزند. (مقدمۀ برهان چ معین ص 43)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
امامی... مداح سلاطین و وزرای کرمان بوده و اشعار بسیار خوب دارد و از جمله این لغز است:
ثلث و خمس و زوج فردی را که خمس و سدس او
بی شک از حد عدد بیرون بود تصنیف کن
بر قرار خویش باری دیگرش در بیت مال
ضرب کن، چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن
سدس عشر ثلث او را باز با این هر دو قسم
جمع کن، نی نی که نصف ثلث از او تحذیف کن
کعب عین و جذر طا را گر برون آری به فکر
اندرو پیوند و چار و پنج را تألیف کن
با محاسب گفتم اندر علم او اسمی به رمز
گو ’امامی’ را به علم خویشتن تعریف کن.
(از مجالس النفائس میرعلیشیر نوایی ص 327).
او ابوعبدالله محمد بن ابی بکر بن عثمان معاصر مجد همگر بوده است و هر یک دیگری را مدح کرده اند. و در اصفهان به سال 676 یا 686 هجری قمری درگذشت. دیوانش دو هزار بیت دارد. احوالش در تذکرۀ نصرآبادی ص 493 و مجمعالفصحا ج 1 ص 98 و مرآت الخیال ص 40 و آتشکدۀ آذر ص 147 آمده است. (از ذریعه ج 9 ص 94)
لغت نامه دهخدا
اسم عربی عروق الصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
پایتخت جمهوری دموکراتیک ویتنام که در ساحل راست رود خانه سرخ (کوئی) در 80 میلی خلیج تنکین واقع شده جمعیت آن در سال 1953 میلادی 297900 تن بوده است. این شهر دارای یک دانشگاه و چند مدرسه صنعتی و یک موزه و یک کتاب خانه بزرگ عمومی میباشد. (از دایره المعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَدی ی)
ظاهراً منسوب به هرند اصفهان است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مکر و حیله، خبث و خباثت، بدگویی، بد مردم در دل نگاه داشتن را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
شپش ریزه. (منتهی الارب). هرنع. ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد) ، شپش بزرگ. (منتهی الارب). هرنعه. ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد) ، کرمکی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ نُ وَ)
میوۀ درخت عود است و آن کوچکتر از فلفل و به زردی مایل است. بوی عود می کند. طبیخ وی بول را براند و سنگ مثانه را بریزاند. (برهان). قرنوه. (ابن بیطار). ابوسهل گوید: فاغرۀ هندی است و صحیح آن است که:آن دانه ای است که به فارغه شباهت دارد و خردتر از وی بود. پوست او مانند فاغره شکافته شود، اما سخت تر از پوست فاغره بود... بوی او به بوی عود هندی مشابه بود. (از ترجمه صیدنه). فرنوه. رجوع به فرنوه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ نِ)
پشت نویسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هروی
تصویر هروی
اهل هرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهرنویسی
تصویر ظهرنویسی
پشت نویسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهرنویسی
تصویر ظهرنویسی
((~. ن))
پشت نویسی کردن چک و مانند آن
فرهنگ فارسی معین