جدول جو
جدول جو

معنی هرنع - جستجوی لغت در جدول جو

هرنع(هَُ نُ)
شپش خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد). هرنوع. رجوع به هرنوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرنج
تصویر هرنج
دهانۀ قنات که آب از آنجا بیرون می آید و روی زمین جاری می شود
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نِ)
بیخهای گیاهی است شبیه طرثوث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نْ نَ)
جمع واژۀ هانع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هانع شود
لغت نامه دهخدا
پیچیدن چیزی را و دوتا ساختن، فروتنی کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روان گشتن خون. (منتهی الارب). تند روان گشتن خون. (اقرب الموارد) ، شتابان و مضطربانه رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تندگریه و تندرو بودن مرد. (اقرب الموارد)
سخت راندن، سرعت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
فروتن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، هنّع
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
سخت لنگ. (منتهی الارب). اعرج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ طَ)
شتابان و مضطربانه رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 6 هزارگزی شمال طالقان جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 888 تن سکنه. از چشمه سارها و رود خانه محلی مشروب میشود. محصول عمده اش غله، یونجه و میوه است. شغل اهالی زراعت و کرباس و گلیم بافی، جاجیم و قالیچه بافی است. آثار قلعۀ خرابه ای در8 هزارگزی شمال ده روی کوه مشاهده میشود که به قلعه منصور معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بُ)
سبک و چست و چالاک از دزد و گرگ. (از منتهی الارب). خفیف از دزدان و گرگان. ج، هرابع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ عَ)
شپش بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
رودخانه ای است بسیار عظیم در نواحی جرجان که از آن جز به شناوری و کشتی نتوان گذشت. (برهان). چون به حدود استرآباد رسد از پهلوی آق قلعه گذر کرده به دریای خزر میریزد. (آنندراج). رودی است بحدود خراسان که آن را رود هرند خوانند. از کوه طوس برود. بر حدود آستو و جرمکان برود و میانۀ گرگان ببرد و به شهر آبسکون برودو به دریای خزران افتد. (حدود العالم) :
سخن از چشمۀ چشمم که هرندی است روان
چون هرندش بروانی سوی جرجان ببرد.
ابن یمین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
نام محلی در کنار راه بستک به لنگه میان خلوس و کوخرد در 548 هزارگزی شیرازی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری بستک و کنار راه شوسۀ بستک به لنگه. جلگه ای است گرمسیر و دارای 1644 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غله، خرما، صیفی و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
شپش ریزه. (منتهی الارب). هرنع. ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد) ، شپش بزرگ. (منتهی الارب). هرنعه. ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد) ، کرمکی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَنْ نَ)
دراز آکنده از هرچیزی. (منتهی الارب) ، الطویل الضخم. (اقرب الموارد). مرد دراز پرگوشت. (منتهی الارب) ، شترمرغ کل که در آن هنوز بقیۀ قوت باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب). من اولاد الابل ما نتج فی حماره القیظ. ج، هجانیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ نُ / فِ نِ)
شپش میانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شپش میانه نه بزرگ و نه کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هانع
تصویر هانع
فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی