جدول جو
جدول جو

معنی هرموک - جستجوی لغت در جدول جو

هرموک
(هَُ ئی یَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس از شهرستان فردوس که در 20 هزارگزی شمال باختری طبس و 8 هزارگزی شمال باختری شوسۀ عمومی طبس به یزد قرار دارد. جلگه ای است گرمسیر که از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غله و کار مردم آن کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرموک
تصویر فرموک
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموک
تصویر رموک
بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
نام رودی در لیدیه که اسکندر پس از تصرف شهر سارد بر کنار آن اردو زد. (ایران باستان پیرنیا ص 1261)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ وَ)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد) ، مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد) ، ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه، ای بثابت. (از منتهی الارب) ، لاغر شدن چهارپا، از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن، بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مسکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری قطب آباد و کنار راه مالرو عمومی دهستان. دامنه ای است گرمسیر و دارای 180 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، خرما و مرکبات است. شغل اهالی زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام شهری است مشهور. (برهان). تلفظ قدیم نام جزیره هرمز. (از حاشیۀ برهان چ معین). بر نیم فرسنگ دریای اعظم است. جایی سخت گرم است و بارگه کرمان است. (حدود العالم). رجوع به هرمز شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
وادیی است میان نهر اردن و بحر لوط واقع در شام که به سبب جنگی که در عهد خلافت ابوبکرخلیفۀ اول در آنجا روی داد سخت مشهور است. خالد بن ولید فرماندۀ قوای اسلام با مرگ خلیفۀ اول و آغاز خلافت خلیفۀ ثانی از فرماندهی عزل و ابوعبیده بن جراح به جای وی منصوب گردید ولی خالد این فرمان را پنهان داشت و به جنگ ادامه داد و لشکر روم را بکلی درهم شکست و بعد به حضور ابوعبیده رفت و به منصب جدید او تهنیت گفت. جنگ یرموک پایان فتوح الشام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). وادیی است به ناحیۀ شام یا موضعی است. و منه یوم الیرموک. (منتهی الارب). ناحیه ای است در شام و غزوۀ یرموک معروف است. (از لباب الانساب).
- یوم الیرموک، از جنگهای عصر اسلام است در ناحیه ای به همین نام که در شام واقع است و آن در سال سیزدهم هجرت میان مسلمین و روم روی داد و پس از آن ابواب شام بر روی عساکر اسلامی مفتوح گشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مُ)
در اساطیر یونان نام یک آتنی است که در اردوکشی تزه برای جنگ با آمازون ها شرکت کرد و سپس از طرف تزه مأمور شد که برای شهر پیثوپولیس قوانین وضع کند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم پیر گریمال، ترجمه بهمنش ص 417)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پاره ای از موی باقیمانده در گرد سر، پارۀ پر و پشم باقیمانده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی برکندۀ افتاده. (منتهی الارب). ج، هرامیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گروهۀ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان) :
مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب
فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان.
اثیر اخسیکتی.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک.
عطار.
، چوبی را نیز گویند به اندام مخروطی که طفلان ریسمانی را بر آن پیچند و از دست گذارند تا روی زمین به چرخ درآید. (برهان). فرفروک. فرفر. فرفره. بادفر. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پارچۀ گستردنی. (منتهی الارب). ’طنفسه’ و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). درنوک. و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ)
جمع واژۀ هرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل، دارای 62 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بادام عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ کربلائی حسن میری و چشمه گل خوارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مُ)
شخصی است که در زمان اردشیر دوم هخامنشی به یونان فرستاده شد تا شاهان ایالات یونان را علیه اسپارت بشوراند وآنها را برای کمک به ایران بخرد. نام وی را گزنفون تیموکرات دانسته است. وی از مردم ردس است. (از ایران باستان پیرنیا ص 1106)
لغت نامه دهخدا
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروک
تصویر هروک
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمول
تصویر هرمول
پر، کرک
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. این گیاه بسیار معطر است و در حقیقت یکی از گونه های مریم گلی است و بر اثر پرورش وکشت های متوالی بارتفاعی بالغ بر یک متر وحتی بیشتر میرسد. مرموک در اکثر نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید. برگهایش متقابل و دارای دمبرگ مشخص و بطرز نامساوی دندانه دار و بزرگ و بیضوی و خشن است. گلهایش که سفید رنگ مایل به هستند ومعطر میباشند بوضع زیبایی در انتهای ساقه ظاهر میشوند. از تقطیر سر شاخه های گل دار این گیاه اسانس گیری میشود. در اسانس آن اترهای مختلف از قبیل اسکلارئول و سدرن وجود دارد. از برگهای مرموک در تداوی بعنوان مقوی و ضد تشنج و تسکین حملات سیاه سرفه و رفع نزله استفاده میکنند و بعلاوه از سرشاخه های گل دارش جهت معطر ساختن بعضی ورموت ها و شرابها و لیکورها استفاده میشود. اسانس آن در عطر سازی خصوصا ساختن ادوکلنی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموک
تصویر رموک
((رَ))
جانوری که زود رم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
((فَ))
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
فرهنگ فارسی معین
نرماده، نرولاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرد مبتلا به کرم کدو، میوه ی کرمو
فرهنگ گویش مازندرانی
خارپشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی، رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب چموش و رم کننده، رم کننده، گاو سبک پا
فرهنگ گویش مازندرانی