جدول جو
جدول جو

معنی هرمزجرد - جستجوی لغت در جدول جو

هرمزجرد
(هَُ مُ)
ناحیه ای است در عراق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمزد
تصویر هرمزد
(پسرانه)
هرمز، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(هَُ)
جایی است از نواحی مرو در طرف برّ، در طریق خوارزم که اکنون مسفره اش نامند. (معجم البلدان). نام شهری بر کنار رودی به همین نام از بلاد خراسان. (صورالاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ فَرْ رَ)
قریه ای است به پنج فرسنگی مرو. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 993 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه تربت حیدریه در4هزارگزی جنوب تربت حیدریه سر راه رشخوار، در جلگۀ معتدل واقع و دارای 318 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر، پنبه. شغل مردمش زراعت، گله داری وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
هرمز. ستارۀ مشتری. (برهان). این ستاره سعداکبر است و از این نظر در دعای نیک یاری او را خواهند:
که هرمزد یارت بدین پایگاه
چو بهمن نگهدار تخت و کلاه.
فردوسی.
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بد و نیک شاه.
فردوسی.
ز ششم بار هرمزد خجسته
وزیرش گشته دل از مهر بسته.
فخرالدین اسعد.
رجوع به هرمز شود
جلگه ای بوده است در کنار کارون میان بهبهان و شوشتر که یکی از جنگهای اردشیر پاپکان با اردوان اشکانی در آنجا واقع و به شکست اردوان تمام شد. (از ایران باستان پیرنیا ص 2532)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
یکی از سرداران انوشیروان. (ولف) :
طلایه به هرمزد خراد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
فردوسی
موبدی از معاصران قباد ساسانی. (ولف) :
کس آید سوی خرۀ اردشیر
که آید به درگاه هرمزد پیر.
فردوسی
پسر انوشیروان. (ولف). هرمز:
سوی پاک هرمزد فرزند ما
پذیرفته از دل همه پند ما.
فردوسی.
رجوع به هرمز چهارم و نیز رجوع به ساسانیان شود
هرمز. نام فرشته ای است. (برهان). نام خداست نه فرشته. (حاشیۀ برهان چ معین). اورمزد. هورمزد. هرمز. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
نام روز اول هر ماه شمسی. (از ناظم الاطباء). هرمز. اورمزد. رجوع به این هرمز و اورمزد شود، نام روز پنجشنبه به اعتبار این که آن روز به ستارۀ هرمزد یا مشتری تعلق دارد. (برهان). ایرانیان قدیم بروزهای هفته توجهی نداشتند بعدها به مناسبت انتساب روز مزبور به مشتری در نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول ازهرماه شمسی، روزپنجشنبه. توضیح ایرانیانقبل ازاسلام بروزهای هفته مانند سامیان چندان توجهی نداشتند بمناسبت انتساب روز پنجشنبه به (مشتری) نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده
فرهنگ لغت هوشیار