جدول جو
جدول جو

معنی هرقلوس - جستجوی لغت در جدول جو

هرقلوس
کاسنی صحرایی، جاورس
تصویری از هرقلوس
تصویر هرقلوس
فرهنگ فارسی عمید
هرقلوس
(هََ قَ)
در زبان یونانی اراکلئیوس به معنی جاورس و حشیشهالورد بوده است. (از حاشیۀبرهان چ معین). به لغت یونانی نوعی از کاسنی صحرایی باشد که آن را هرقلوه نیز گویند. (برهان). نوعی از هندبای بری است و نزد بعضی ابوخلسا و نزد بعضی قرصعنه. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به دزی ج 2 ص 755 شود
لغت نامه دهخدا
هرقلوس
گیاه مروارید علف مروارید. توضیح بنظرمیرسد که شرقیان مفهوم این لغت را درست ندانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
قریه ای است و مرکز ناحیه ای درسنجاق چتالجه از ترکیه، که در شمال غربی درسعادت بفاصله 42هزارگزی واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ)
منخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ / هَِ قَ)
نام یکی از سلاطین روم است و چنانکه سلاطین روم را در این زمان قیصر میگویند در قدیم هرقل می گفتند و این لغت رومی است. (برهان). هراکلیوس اول امپراطور روم شرقی متولد در حدود 575 میلادی وی جانشین فکاس امپراطور گردید و با خسروپرویز شاهنشاه ساسانی جنگ کرد. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس
هرقل در خدمت تو درّد زنار.
فرخی.
بنات نعش کرد آهنگ بالا
به کردار کمر شمشیر هرقل.
منوچهری.
بهرام کاسقفی است به زنار هرقلی در
گفت از ظلال تیغش به مغفری ندارم.
خاقانی.
هرقلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
رجوع به هراکلیوس شود
هرقل دوم. پسر هرقل اول امپراطور روم شرقی است که پس از پدر سه ماه و نیم سلطنت کرده. (از حاشیۀ برهان چ معین)
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام رسیده است. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است در ده فرسنگی شهرری. (تاج العروس) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قلس به معنی رسن کشتی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلس شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام رودی در لیدیه که اسکندر پس از تصرف شهر سارد بر کنار آن اردو زد. (ایران باستان پیرنیا ص 1261)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مُ)
در اساطیر یونان نام یک آتنی است که در اردوکشی تزه برای جنگ با آمازون ها شرکت کرد و سپس از طرف تزه مأمور شد که برای شهر پیثوپولیس قوانین وضع کند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم پیر گریمال، ترجمه بهمنش ص 417)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آبی است در نزدیکی سلمیه به شام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زمین هامون سفت نرم ستبر بی گیاه. و گاه است که بیرون آمده است از او آب سوزندۀپلیدی که گویا پاره ای آتش است و بلند و آرمیده میباشد. (شرح قاموس). بیابان فراخ درشت تابان بی گیاه برآمدنگاه آب گرم پلید، گویا پرکالۀ آتش است، کلمه ای است که بدان بزغاله ای را وقت توبره نمودن خوانند، و نیز سگ را بدان خوانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیابان فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرقوس شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی نمام بستانی است. (فهرست مخزن الأدویه). ارقلیس. (نسخه ای از تحفۀ حکیم مؤمن) ، روغن جلوز. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
نام مردی است که کنیزکان بخریدی و بر ایشان قوادگی کردی و عذرا را بخرید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 203). یکی از نامها که در وامق وعذرا آمده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو رفتند سوی جزیره کیوس
یکی مرد بد نام او منقلوس.
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 203)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سنگی است که اسکندر در ظلمات یافته بود و آن اکسیراست چون به سیماب طرح کنند نقره شود. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ یُ)
پسر تمنوس از اخلاف هرکول. برادران وی او را نفی بلد کردند و او به پادشاه مقدونیه پناه برد و چون دشمنان شاه را مغلوب کرد و میبایست با دختر وی ازدواج کند، شاه که بدین امر راضی نبود بفرمود تا او را بکشتند.
شاعر و کیمیادان یونانی که ظاهراً در مائۀ پنجم قبل از میلاد میزیسته. او راست منظومه ای در باب ((هنر مقدس)).
لغت نامه دهخدا
بیونانی نمام بستانی. (نسخه ای ازتحفۀ حکیم مؤمن). ارقلس. (فهرست مخزن الأدویه) ، برگ آوردن گرفتن عرفج. بلگ به درآوردن گیاه عرفج
لغت نامه دهخدا
بیونانی ابهل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الأدویه). رجوع به ابهل شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ لِ)
هرقل. هرکل. هراکلیوس. نام امپراطور روم در متن نزهه القلوب و حلل السندسیه بدین صورت نوشته شده است
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
هرقلوس. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به هرقلوس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / هَِ قَ)
نام دیری و معبدی بوده است در قدیم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هر قلوه
تصویر هر قلوه
بنگرید به قلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوس
تصویر قلوس
جمع قلس، ریسمان های ستبر، ریسمان های کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
علف مروارید. توضیح بنظرمیرسد که شرقیان مفهوم این لغت را درست ندانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری بومی
فرهنگ گویش مازندرانی