جدول جو
جدول جو

معنی هرقج - جستجوی لغت در جدول جو

هرقج
حصاری که برای نگهداری گوسفندان به دور آنان کشند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرج
تصویر هرج
فتنه، فساد، آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرنج
تصویر هرنج
دهانۀ قنات که آب از آنجا بیرون می آید و روی زمین جاری می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
ریختن آب را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سرگشته و سراسیمه گردیدن شتر از سختی گرما و از افزونی مالش قطران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
اسب نیک روندۀ تیزتک. (منتهی الارب). کثیرالجری و کمیت. (اقرب الموارد)
مبالغت در هرج. (اقرب الموارد). رجوع به هرج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 6 هزارگزی شمال طالقان جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 888 تن سکنه. از چشمه سارها و رود خانه محلی مشروب میشود. محصول عمده اش غله، یونجه و میوه است. شغل اهالی زراعت و کرباس و گلیم بافی، جاجیم و قالیچه بافی است. آثار قلعۀ خرابه ای در8 هزارگزی شمال ده روی کوه مشاهده میشود که به قلعه منصور معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ / هَِ قَ)
نام یکی از سلاطین روم است و چنانکه سلاطین روم را در این زمان قیصر میگویند در قدیم هرقل می گفتند و این لغت رومی است. (برهان). هراکلیوس اول امپراطور روم شرقی متولد در حدود 575 میلادی وی جانشین فکاس امپراطور گردید و با خسروپرویز شاهنشاه ساسانی جنگ کرد. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس
هرقل در خدمت تو درّد زنار.
فرخی.
بنات نعش کرد آهنگ بالا
به کردار کمر شمشیر هرقل.
منوچهری.
بهرام کاسقفی است به زنار هرقلی در
گفت از ظلال تیغش به مغفری ندارم.
خاقانی.
هرقلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
رجوع به هراکلیوس شود
هرقل دوم. پسر هرقل اول امپراطور روم شرقی است که پس از پدر سه ماه و نیم سلطنت کرده. (از حاشیۀ برهان چ معین)
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام رسیده است. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ)
منخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / هَِ قَ)
نام دیری و معبدی بوده است در قدیم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ / هَِ قَ)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 12 هزارگزی خاور مراغه و 3500گزی شمال راه مراغه به قره آغاج واقع شده و جایی معتدل و دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول عمده اش غله، کرچک، بادام، کشمش، توتون و کار مردم زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، سست از هر چیزی. (منتهی الارب). ضعیف از هر چیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 68 هزارگزی خاور کنگان و 7 هزارگزی شمال راه فرعی لار به گله دار. جلگه ای است گرمسیر و دارای 315 تن سکنه. از آب چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و تنباکو است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). قریه ای است به اندک مسافت در مشرق اسیر. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراج
تصویر هراج
تیزتگ: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرج
تصویر هرج
((هَ))
آشوب، فتنه
فرهنگ فارسی معین