جدول جو
جدول جو

معنی هرشن - جستجوی لغت در جدول جو

هرشن
(هَِ شِ)
فراخ کنج دهان. (منتهی الارب). ج، هراشن. ابن درید گوید: صحت آن را نمیدانم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر، عادل، در آیین زردشتی فرشتۀ عدالت، روز هجدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب، بانگ جانور درنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ مُ)
هورمون. مادۀ شیمیایی است که در یک جای بدن پیدا شده با گردش خون به جای دیگر بدن برده میشود تا آن را تحریک کند. (فرهنگ انگلیسی حییم). هرمن را در سال 1905 میلادی استرلینگ کشف کرده. هرمن ها را بر حسب تأثیرشان میتوان به چند گروه تقسیم کرد: اول هرمن های رویشی که در یاخته های رویایی و جنینی فراوان است و در هرجا که نمو بافتها باید سریعتر باشد بیشتر جمع میشود. بررسی در این هرمنها کاملاً بعمل آمده و طرز کار آنها تقریباً معین شده است از راه های صنعتی و شیمیایی هم موادی یافته اند که تا حدی میتوانند کار این هرمنها را انجام دهند و این مواد را هتراوکسین می نامند زیرا هرمن رویشی رااکسین می خوانند. دوم هرمنهای التیامی که در موارد پارگی بافت ها و اطراف زخمها پدید آمده موجب سرعت التیام میشود. اکسین هایی که در یاخته ها ساخته میشوند ساختمان شیمیایی گوناگون دارند و اعمال مختلف انجام میدهند و آنچه بتحقیق رسیده آن است که اکسین ها در قسمت های نورسته و نوچه های رستنی ها عمل مهمی دارند. از اکسین های مصنوعی هم میتوان برای انتقال رستنی از محلی به محل دیگر استفاده کرد و موجب تسریع نمو ریشه آنهاگردید تا زودتر در محل جدید که مناسب با رشد آنها نیست ریشه بدوانند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 29)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَف ف)
کبیر مهزول از مردان، بسیار نوشنده، زن بسیار پیر. (اقرب الموارد). رجوع به هرشبه و هرشفه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ شِ)
ویلیام. متولد 1738 و متوفی به سال 1822 میلادی ستاره شناس نامدار انگلیسی، از مردم هانور آلمان است. به سال 1757 به انگلستان رفت و پس از تحصیلات و مطالعات خود به عنوان دانشمندی انگلیسی شناخته شد. در ژانویۀ سال 1787 میلادی موفق شد دو قمر در گرد سیارۀ اورانوس کشف کند. اقمار دیگری را نیز در منظومۀ شمسی کشف کرده است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر به اختصار)
لغت نامه دهخدا
(هَِشَم م)
سنگ نرم. (منتهی الارب). سنگ نرم وسنگ سخت. از اضداد است. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (منتهی الارب). کوه نرم و در اللسان آمده است که هرشم جبل رقیق پرآب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را به عربی حبل المساکین گویند. (برهان). لبلاب را گویند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هََ شا)
وادیی است در راه مکه. (منتهی الارب). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است. (معجم البلدان)
کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه. از دریا پیداست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شی ی)
منسوب به هرش که نام جد خاندانی است. (از انساب سمعانی). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی (ه شا) باشد
لغت نامه دهخدا
(هَُ رْ ری / هَُ)
آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش. (برهان) :
ز هرین حمله ز هرای تیغ
شده آب خون در دل تند میغ.
نظامی.
رجوع به هرا شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل که در 14 هزارگزی باختر گرمی و یکهزارگزی راه شوسۀ گرمی واقع و دارای 21 تن سکنه است. از چشمه ها و رود خانه درآورد مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کار مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ)
دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 11هزارگزی شمال باختری مرکز دهستان کوهدشت. ناحیه ای است دامنه و معتدل و دارای 180 تن سکنه است. از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، لبنیات و پشم و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ شَ)
جیوانی فرانچسکو باربیری (ژان فرانسوا) (1591- 1666 م). نقاش ایتالیایی که صحنه های قابل ملاحظه ای بوسیلۀ رنگ آمیزی و سایه روشن بوجود آورده. از جملۀ آثار او تشییع جنازه سنت پترونی میباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
در دشت قبچاق بمعنی ابر است. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
کشوث. (حبیش تفلیسی). سس حماض الأرنب. افرهنج. خنگو. اکشوث. کثوث. کثوتا
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اسب نر. این لغت در پهلوی گوشن یا وشن و در فارسی گشن آمده است و سیاوش (نام پسر کیکاوس) در اوستا سیاورشن (از: سیاو، به معنی سیاه + ارشن) است. یعنی دارندۀ اسپ سیاه. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 252، 254 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر و به معنی مهمانی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشن
تصویر درشن
هندی شاهنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرش
تصویر هرش
دفعه مره. یایک هرش. یک دفعه یک بار: (یک هرش باید بریم (برویم) آنجا یک هرش هم برگردیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشن
تصویر برشن
داردوست
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای شیمائی که در یک جای بدن پیدا شده و با گردش خون بجای دیگر بدن برده میشود تا آنرا تحریک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشن
تصویر رشن
((رَ شْ))
نام روز هجدهم از هر ماه شمسی، فرشته عدالت، ایزدی که روز سوم پس از مرگ، سر پل چینود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشن
تصویر رشن
مهمان ناخوانده گردیدن، داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرین
تصویر هرین
((هُ))
آواز هولناک، صدای حیوان درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
ابزاری مربوط به آسیاب آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه زدن، ریختن گردو از درخت با ضربه ی چوب مخصوص گردو چینی.، از هم پاشیدن، پخش شدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ادب و بی حیا، ریسیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب، لبریز، تخته هایی که در گاوبنه روی دو چوب متوازی و بر بالای جایگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که آشغال بریزند، کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی