جدول جو
جدول جو

معنی هرجاب - جستجوی لغت در جدول جو

هرجاب
(هَِ)
دراز از مردم و جز آن. (منتهی الارب). هرجب. (اقرب الموارد) ، عظیم و ستبر از هر چیز. (اقرب الموارد از التاج). رجوع به هرجب شود
لغت نامه دهخدا
هرجاب
(هََ / هَِ / هَُ)
دهی است از دهستان برغان ولیان شهرستان کرج واقع در 33 هزارگزی شمال باختری کرج و 9 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین. جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 278 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و بنشن و انگور و میوه های دیگر و آب مشروب آن از قناتهاست. کار مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرجا
تصویر هرجا
همه جا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ زَ)
بزرگ داشتن. تعظیم کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجب و رجب، بمعنی ماه قبل از شعبان و بعد از صفر، فروگذاشتن، ناقه را با بچه گذاشتن. (منتهی الارب). فروگذاشتن اشتربچه با مادر. (تاج المصادر بیهقی) ، مهلت دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کاسموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی بوده است از دهستان کوهستان، از بخش کلارستاق تنکابن. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت اهل مغرب نوعی بادام کوهی است و به عربی روغن آن را زیت الهرجان گویند. درد پشت را نافع است و قوه باه دهد. (برهان). لوزالبربر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تندار و تناور و فربه. (منتهی الارب). جرهاس. (آنندراج). جوهری و ابن فارس هرجاس ضبط کرده اند، اما الصاغانی صحیح آن را جرهاس داند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دیگ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رجب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجب، نام ماهی. (آنندراج). رجوع به رجب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَب ب)
دراز از مردم و جز آن. (منتهی الارب). هرجاب. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به هرجاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجاب
تصویر ارجاب
ترسیدن، بزرگداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بادام کوهی زیتون مراکشی لوزالبربر روغن آنرابعربی زیت الهرجان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرباب
تصویر هرباب
هردر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
هرمحل هرمکان، درهرجا بهرمکان: (هرجاکه جان بزجر یکی ناتوان دهد رشکم کشد مبادا بجان تو جان دهد) (تاریخ عالم آرا. چا. امیرکببر. 188)
فرهنگ لغت هوشیار