جدول جو
جدول جو

معنی هرثمه - جستجوی لغت در جدول جو

هرثمه
(هََ ثَ مَ)
نوک بینی. (منتهی الارب). عرتمه. (اقرب الموارد) ، مابین بینی و لب، گو لب بالایین. (منتهی الارب). عرتمه. (اقرب الموارد) ، سیاهی میان دو سوراخ بینی سگ، شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرثمه
(هََ ثَ مَ)
ابن اعین از امراء هارون رشید است که ولایت خراسان به او داده شد. (از حبیب السیر). هرثمه بن نصر جیلی است که هارون او را به ولایت مصر گماشت سپس به افریقا فرستاد و او از آنجا به افریقای شمالی رفت و در آن دیار اصلاحاتی کرد و دو سال ونیم فرماندار کشورهای اسلامی افریقا بود. سپس استعفاء کرد و هارون او را به حکومت خراسان گماشت و تا روزگار ف تنه میان امین و مأمون در آنجا بود. در آن فتنه وی جانب مأمون را گرفت و پیشوای لشکر او گردید وتا هنگامی که فتنه با قتل امین پایان یافت صادقانه به مأمون خدمت کرد اما سرانجام مأمون از او برگشت و زندانیش کرد و در زندان مرو به سال 200 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 از چ قدیم ص 1121 و 1122)
لغت نامه دهخدا
هرثمه
شیر بیشه، زیر بینی شیربیشه
تصویری از هرثمه
تصویر هرثمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن هرثمه، از حکام قم به سال 243 هجری قمری بوده است. صاحب تاریخ قم ذیل مساحتها به قم آرد: بعضی دیگر که این مساحت در روزگار حاکم شدن یحیی بن هرثمه بود به شهر قم و آل سعد بعداز این مساحت به صحبت او میل کردند و او را در شهر بردند و به میدان الیسع فرود آوردند پیشتراز آن به کمیدان فرود آورده بودند و این روایت متفاوت است و از خلافی خالی نیست زیرا که یحیی در سنۀ ثلث و اربعین و مائتین (243 هجری قمری) والی قم شد در روزگار خلافت متوکل، چه اگر این مساحت در این وقت بودی محمد بن مجمع یاد کردی و مساحت ابی الجارود یاد نکردی و من که مصنف این کتابم کتابی از آن محمد بن مجمع خوانده ام. (ص 103) و در صفحۀ 185 آرد: ابوالحسن بن محمد بن احمد بن یحیی بن ابی البغل چون به بلاد جبل آمد تا دستور بندد و قوانین نهد نامه ای نوشت به علی بن عیسی در روزگار وزارت حامد بن عباس که عبیدالله بن سلیمان او را در سنۀ اربع و ثمانین و مأتین (284 هجری قمری) به جبل فرستاده است و او را فرموده است که ابتدا به اصفهان کند و دستوری که یحیی بن هرثمه در سنۀ (260 هجری قمری) بسته است باطل گرداند و دستوری دیگر ظاهر و روشن به حسب اقتضای زمان و حال و وقت مجدد و نو گرداند
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِ)
ابن هرثمه عذری. شاعری از عرب. و بعضی نام او را اربد گفته اند
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَمَ)
باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رثمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رثمه. کنارۀ نان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
بتمام معانی رثم. (از منتهی الارب). سپیدی سر بینی اسب و سپیدی بینی اسب و سپیدی که تا لب پائین آن رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رثم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ مَ)
مؤنث هرم. ج، هرمات، هرمی ̍. (منتهی الارب) ، شیر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). ج، هراثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابن هرثمه بن الاعین. یکی از امراء عصر خلفای عباسی والی مصر. وی در 194 هجری قمری از دست محمد امین بحکمرانی مصر منصوب گشت و او رابا مردم احواف محاربه ای روی داد و وی در این جنگ تا بلبیس پیش رفت و سپس صلح کردند و ولایت او در مصر شش ماه بکشید و سپس در سال 195 معزول شد و بناء قبه الهواء به مصر او برآورد
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَمْ مَ)
گوسپند بسیارشیر. (منتهی الارب). الغزیره من الغنم. (اقرب الموارد) ، زمین درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هرم. (منتهی الارب). واحدهالهرم. (اقرب الموارد). رجوع به هرم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ مَ)
روده و امعاء و احشاء حیوان. (دزی ج 2 ص 755)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ صَ)
سخن بسیار گفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیاری سخن. کثرت کلام. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). این کلمه مقلوب هثمره و مبدل هتمره میباشد. رجوع به این مدخلها شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَثْ ثَ مَ)
ارض مرثمه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمینی که به بارانی اندک مرطوب شده باشد. (از متن اللغه). ممطوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سر فروافکندن، خاموش بودن از خشم یا تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ / ثِ مَ)
نوعی کفش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بُثُ مَ)
لغتی است در برثنه بمعنی شوکت و قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به برثنه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عِ نِ هََ ثَ مَ)
وی از خدمتگزاران قدیم امیر محمد بن طاهر طاهری (آخرین از سلسلۀ طاهریان 248-259 هجری قمری) بودو سپس به یعقوب لیث پیوست، اما یعقوب او را که ریشی دراز و منظری بسیار زشت و کریه داشت از خود راند. وی آنگاه که احمد بن عبداﷲ خجستانی در غیاب یعقوب و هنگام لشکرکشی این امیر سیستانی به خوزستان، سر بشورش برداشته و از هرات تا بلخ و نشابور و گرگان بتاخت و تاز و قتل و غارت مشغول گردیده بود با او همدست شد وتا زمانی که یعقوب درگذشت و عمرولیث برادر او دومین امیر صفاری به سیستان برگشت در همین حال بود. پس ازکشمکشی که میان عمرو و خجستانی درگرفت و تاخت و تازو غارت و کشتاری که خجستانی در نواحی هرات و سیستان و خراسان کرد و سپس در شوال 268 هجری قمری در حال مستی بدست دوتن از غلامانش کشته شد، اصحاب خجستانی گرد رافع بن هرثمه را گرفتند عمرولیث که از فتنه انگیزی خجستانی تازه راحت شده بود گرفتار قیام رافع گشت و تا مدتی اوقات او صرف تعقیب این مدعی جدید بود. در این هنگام عمرولیث بفارس لشکر برد. رافع با استفاده از غیاب وی بر ابوطلحه منصور که از جانب عمرو سپهسالار خراسان بود تاختن کرد و پس از مغلوب ساختن او بر سیستان تاخت اما چون دید که از عهدۀ ستیز بر نمیآید بهرات بازگشت و تا مراجعت عمرو از فارس بر سیستان در آنجابود. عمرو در سال 270 هجری قمری بمحاصرۀ هرات پرداخت و رافع بمرو منهزم شد و از عمرو تقاضای بخشش کرد، لیکن در راه به ابوطلحه که از دست رافع به طخارستان گریخته بود برخورد و این دو امیر با هم قرار گذاردند که متحداً بجنگ عمرولیث بروند اما پیش از آغاز نقشۀخود، ابوطلحه به رافع شبیخون برد و بیشتر سپاهیان او را کشت و در مرو مستقر گردید و بنام محمد بن طاهر طاهری خطبه خواند. عمرولیث بیک حمله ابوطلحه را از مرو راند و بحملۀ دیگر در 271 هجری قمری نیشابور را از دست رافع گرفت. در همین سال (271) یکی از عمال عمرولیث به بغداد رفت و پیش موفق خلیفه به شکایت و سعایت از عمرو پرداخت، خلیفه هم عمرو را خلع کرد و نامه ها بخراسان در عزل و لعن او فرستاد و محمد بن طاهر را که در بغداد بود بجای وی نصب کرد. محمد بن طاهر نیز ماوراءالنهر را از جانب خود به نصر بن احمد سامانی برادراسماعیل سامانی داد و خراسان را به رافع بن هرثمه. این مخالفت امیر سیستان را در زحمت انداخت، اما بنیروی اراده بر مشکلات فایق آمد و فارس را از مدعیان مصفاکرد. در سال 276 هجری قمری برادر عمرو (علی) که در بند و حبس قلعۀ کرمان بود گریخت و به رافع بن هرثمه پیوست، اما عمرو که مصمم به یکسره ساختن تکلیف خود با دارالخلافه بود به این امر اعتنایی نکرد و لشکر بفارس برد و سردار خلیفه را شکست سختی داد و چون خلیفه دراین هنگام درگذشت خلیفۀ جدید با او از در دوستی درآمد و نام او را در خطبه داخل کرد، و عمرولیث پس از مراجعت به سیستان مصمم به رفع قطعی رافع شد. رافع ازسال نصب خود بحکومت خراسان از جانب محمد طاهری و خلیفه تا تاریخ 279 هجری قمری که عمرولیث از فارس به سیستان برگشت در خراسان و گرگان و طبرستان و ری به تاخت و تاز مشغول بود چنانکه در 274 محمد بن زید داعی را مغلوب ساخت و بر جرجان و طبرستان مسلط شد، اما مقارن مراجعت عمرولیث، محمد بن زید علوی، عامل رافع را از طبرستان بیرون کرد ولی حریف خود او نشد. رافع عاقبت چون دید که دشمنانی قوی از اطراف در قصد او هستند و به تنهایی تاب مقاومت ندارد صلاح خود را در آن دید که با محمد بن زید علوی و احمد بن عبدالعزیز والی اصفهان از جانب خلیفه، صلح کند و یکسره متوجه عمرولیث گردد که قوی ترین حریفان او بود. از اینرو در 280 با آن دو تن صلح کرد و داعی نیز وعده داد که چهار هزار دلاوراز دیلم بیاری او بفرستد، عمرو که از این مصالحه اطلاع یافت رسولی پیش داعی فرستاد و او را از سرانجام همکاری و همدستی با رافع ترساند، داعی نیز از دادن کمک خودداری کرد. رافع در 283 بنشابور آمد تا عمرولیث را که پس از فتح هرات بنشابور آمده بود براند لیکن از امیر صفاری شکستی سخت خورد و بسیاری از یارانش اسیر شدند و خود او به ابیورد گریخت، عمرو به تعقیب او رفت. رافع از آنجا به سرخس گریخت و سپس در غیاب عمروبه نشابور بازگشت اما عمرو بار دیگر او را شکست داد. رافع برادر خود را به استمداد نزد محمد بن زید فرستاد ولی داعی اعتنا نکرد و رافع شکست فاحش دیگری در سبزوار از عمرو خورد و به خوارزم گریخت، والی خوارزم سر او را برید و نزد عمرو فرستاد (284 هجری قمری) و عمرو آن را با هدایا به بغداد فرستاد و خلیفه برای عبرت دستور داد نیمی از روز سر او را در جانب شرقی و نیمی دیگر را در جانب غربی دارالخلافه آویختند. رجوع به تاریخ مرحوم اقبال ص 192 تا 196 و مجمل التواریخ و القصص ص 367 و حبیب السیر چ سنگی تهران ص 221، 323، 344، 346 و تاریخ گزیده ص 376 و تاریخ بخارای نرشخی صص 93 -98، 99 و تاریخ بیهقی ص 147 و کامل ابن اثیر فهرست ج 7 و اشعار و احوال رودکی فهرست ج 3 و فهرست تاریخ سیستان چ مرحوم ملک الشعراء بهار و نزهه القلوب ج 3 ص 141و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
چاهی است در هرم بنی عوال در کوه غطفان از اکناف حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثمه
تصویر رثمه
ریزه باران نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثمه
تصویر جرثمه
اصل هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرثم
تصویر هرثم
شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرثم
تصویر هرثم
((هَ ثَ))
شیر بیشه
فرهنگ فارسی معین
نانی با آرد، گندم و برنج، که در تابه طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی