جدول جو
جدول جو

معنی هرتک - جستجوی لغت در جدول جو

هرتک
(هَُ تِ کَ)
دهی است در چهار فرسخی میان جنوب و مشرق بستک فارس. (از فارسنامۀ ناصری). در مآخذ جغرافیایی کنونی نام این ده دیده نشده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتک
تصویر هوتک
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرتک
تصویر زرتک
عصیر گل کاجیره که زرد رنگ است، محلول زعفران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرتز
تصویر هرتز
واحد اندازه گیری بسامد بر اساس سیکل در ثانیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همتک
تصویر همتک
همتگ، دو تن که با هم بدوند، هم دو، هم قدم، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هستک
تصویر هستک
هسته، خسته، در علم زیست شناسی دانۀ میان میوه مانند دانۀ زردآلو، شفتالو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَ)
جامۀ کوتاهی که مانند زره بدن را می پوشاند و آستینهای آن تا آرنج می رسد، پرهای شترمرغ و یا کلنگ و یا بوتیمار که بر سرمی زنند، قسمی از زردوزی، گیاهی خاردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرته شود
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
باریک جسم و نزار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ کوچکی است در معمورهالعزیز در سنجاق درسم. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
آب خسق باشد و خسق گل گاویشه را گویند یعنی آب گل گاویشه. (برهان) آب خسق. آب گل گاویشه. (فرهنگ فارسی معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران را نیز گفته اند. (برهان). آب زعفران. (فرهنگ فارسی معین). عصیر زعفران. (ناظم الاطباء) ، زرشک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
تخماق و میخ کوب چوبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَک ک)
آن که به تنهائی و بدون حضور مدعی فصیح و زبان آور است و چون به مخاصمه برخیزد در سخن فروماند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، سکران مرتک، مستی که سخنش فهمیده نشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر سست نازک مغز. (ناظم الاطباء). المرتک من الجمال، الرخو الممذوق النقی. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ / مُ تَ)
معرب مردارسنگ. (بحر الجواهر). مردارسنگ. (منتهی الارب) (ترجمه صیدنۀ بیرونی) (ضریر انطاکی). مرداسنج. (قانون ابن سینا ص 114) (نزهه القلوب). مرداسنگ. (برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مطلق مرداسنج. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، زمان دشوار سخت. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ وَ)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تُ)
مهرۀ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع این کلمه مصحف ’خرمک’ آمده است. صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این مهره ملون باشد به دو سه لون
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَُ / هَِ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مرزبانی و 2 هزارگزی میان رود. دشتی است سردسیر و دارای 230 تن سکنه. از رود خانه سماق مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، حبوبات، توتون و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. مجاور آبادی تپه ای به نام بوره وجود دارد که بقایای ابنیۀ قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفتک
تصویر هفتک
ربع قرآن مجید 4، 1 کلام ا، ربع کلام الله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروک
تصویر هروک
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریک
تصویر هریک
هر کدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرتز
تصویر هرتز
آلمانی یکان بسامد دور دم
فرهنگ لغت هوشیار
رقیق ومایع گونه ای که بتوان آنرا هرت کشید. یا هرتی بالاکشیدن (سرکشیدن)، بسرعت هرت کشیدن لاجرعه هرت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
پرده در پرده درنده پرده در: (نخواست که خارق آن حشت و هاتف آن پرده او باشد) یا هاتک استار پرده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرتک
تصویر زرتک
آب زعفران، آب خسق آب گل کاویشه، زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هستک
تصویر هستک
نوکلئول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
((تِ))
پرده درنده، پرده در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرتی
تصویر هرتی
((هُ))
چیز رقیق و مایع گونه ای که بتوان آن را هرت کشید
هرتی بالا کشیدن: لاجرعه هرت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرتز
تصویر هرتز
((هِ))
واحد بسامد برابر یک سیکل (دور) در ثانیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرتک
تصویر زرتک
((زَ تَ))
آب زعفران، زرشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرتک
تصویر زرتک
آب خسق
فرهنگ واژه فارسی سره
آبکی، به صورت مایع، خیلی رقیق، حلوایی که با آب و آرد درست
فرهنگ گویش مازندرانی