مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
مُردارسَنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سَنگِ مُردار، لیتارْژ جُوهَر سُرب، مُرداهَنگ، اُکسید دُو پُلُمب
جامۀ کوتاهی که مانند زره بدن را می پوشاند و آستینهای آن تا آرنج می رسد، پرهای شترمرغ و یا کلنگ و یا بوتیمار که بر سرمی زنند، قسمی از زردوزی، گیاهی خاردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرته شود
جامۀ کوتاهی که مانند زره بدن را می پوشاند و آستینهای آن تا آرنج می رسد، پرهای شترمرغ و یا کلنگ و یا بوتیمار که بر سرمی زنند، قسمی از زردوزی، گیاهی خاردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کُرته شود
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
آب خسق باشد و خسق گل گاویشه را گویند یعنی آب گل گاویشه. (برهان) آب خسق. آب گل گاویشه. (فرهنگ فارسی معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران را نیز گفته اند. (برهان). آب زعفران. (فرهنگ فارسی معین). عصیر زعفران. (ناظم الاطباء) ، زرشک. (فرهنگ فارسی معین)
آب خسق باشد و خسق گل گاویشه را گویند یعنی آب گل گاویشه. (برهان) آب خسق. آب گل گاویشه. (فرهنگ فارسی معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران را نیز گفته اند. (برهان). آب زعفران. (فرهنگ فارسی معین). عصیر زعفران. (ناظم الاطباء) ، زرشک. (فرهنگ فارسی معین)
آن که به تنهائی و بدون حضور مدعی فصیح و زبان آور است و چون به مخاصمه برخیزد در سخن فروماند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، سکران مرتک، مستی که سخنش فهمیده نشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر سست نازک مغز. (ناظم الاطباء). المرتک من الجمال، الرخو الممذوق النقی. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
آن که به تنهائی و بدون حضور مدعی فصیح و زبان آور است و چون به مخاصمه برخیزد در سخن فروماند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، سکران مرتک، مستی که سخنش فهمیده نشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر سست نازک مغز. (ناظم الاطباء). المرتک من الجمال، الرخو الممذوق النقی. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
معرب مردارسنگ. (بحر الجواهر). مردارسنگ. (منتهی الارب) (ترجمه صیدنۀ بیرونی) (ضریر انطاکی). مرداسنج. (قانون ابن سینا ص 114) (نزهه القلوب). مرداسنگ. (برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مطلق مرداسنج. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود
معرب مردارسنگ. (بحر الجواهر). مردارسنگ. (منتهی الارب) (ترجمه صیدنۀ بیرونی) (ضریر انطاکی). مرداسنج. (قانون ابن سینا ص 114) (نزهه القلوب). مرداسنگ. (برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مطلق مرداسنج. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
مهرۀ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع این کلمه مصحف ’خرمک’ آمده است. صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این مهره ملون باشد به دو سه لون
مهرۀ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع این کلمه مصحف ’خرمک’ آمده است. صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این مهره ملون باشد به دو سه لون
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مرزبانی و 2 هزارگزی میان رود. دشتی است سردسیر و دارای 230 تن سکنه. از رود خانه سماق مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، حبوبات، توتون و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. مجاور آبادی تپه ای به نام بوره وجود دارد که بقایای ابنیۀ قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مرزبانی و 2 هزارگزی میان رود. دشتی است سردسیر و دارای 230 تن سکنه. از رود خانه سماق مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، حبوبات، توتون و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. مجاور آبادی تپه ای به نام بوره وجود دارد که بقایای ابنیۀ قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)