جدول جو
جدول جو

معنی هربوه - جستجوی لغت در جدول جو

هربوه
(هَِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه واقع در 14500 گزی خاور هشتیان و 12500 گزی باختر راه ارابه رو حماملر به راه شوسه. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 119 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود محصول عمده اش غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرنوه
تصویر هرنوه
دانه ای شبیه فلفل، زرد رنگ و خوش بو، بار درخت عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریوه
تصویر هریوه
هروی، مسکوک طلای خالص که در هرات رایج بوده مثلاً زر هریوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
زمین بلند، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وَ)
گرد خاک و تیرگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، هبوات. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، اهباء. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ وَ)
ربوه. مراد از زمین بیت المقدس است بجهت آنکه بلندترین زمینهاست، گویند که زمین بیت المقدس از زمین هند چهار فرسخ بلندتر است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ وَ)
ربوه. زمین بلند. (غیاث اللغات) (ازمنتخب اللغات) (از آنندراج). فراز. (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(رُ بُ وَ)
ربوه. پشته و جای بلند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ وَ)
ربوه. ربوه. ربوه. راویان گویند آن عبارت از دمشق است و در دمشق در دامنۀ کوه قاسیون و در یک فرسخی آن، وجایگاهی است که در هیچ جا در زیبایی و صفا و خرمی نظیر ندارد و آن مسجدی است مشرف بر وی، و نهر ثورا اززیر آن می گذرد و این محل بمنزلۀ پلیست و نهری دیگردر طرف بالا ضمیمۀ آن میشود و مصرف آبیاری می گردد. در یک ناحیه از این محل مغارۀ کوچکی دیده میشود و زیارتگاه مردم است چونکه همچو می پندارند که این مکان همانجای مذکور در آیۀ شریفه می باشد و زادگاه حضرت عیسی است: و آویناهما الی ربوه ذات قرار ومعین. (قرآن 50/23) (از معجم البلدان) :
غم چو بینی در کنارش کش به عشق
از سر ربوه نظر کن در دمشق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِبْ وَ)
ربوه. ربوه. ربوت. زمین بلند. رجوع به ربوت شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن عبدالعزیز دمشقی. او راست: المواهب الکمیه فی شرح فرایض السراجیه. وی بسال 764 هجری قمری درگذشته است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گیاهی است شبیه به ضیمران. (یادداشت به خط مؤلف) :
اگر چه هربو چون ضیمران بود در شکل
کجا توان شبه ضیمران به هربو کرد.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ وَ / وِ)
هروی. هراتی. (یادداشت به خط مؤلف). منسوب به هریو که صورتی از نام شهر هری یا هرات است:
چند برداری این هریوه خروش
نشود باد بر سماعش نوش.
منجیک.
، زر خالص و رائج را نیز گفته اند. (برهان). زر یا دینار هریوه مسکوک دارالضرب هرات است. سعید نفیسی در حاشیۀ تاریخ بیهقی نویسد: گویا درست تر آن باشد که در این معنی هم هریوه منسوب به هرات است زیرا تاکنون هریوه به تنهایی و به صورت اسم در متنی دیده نشده است و در همه جا زر هریوه یا دینار هریوه و به صورت صفت استعمال شده است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
چراغی گرفتم چنانچون بود
ز زرّ هریوه سر خنجری.
منوچهری.
... و مواضعت نهاده هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد. (تاریخ بیهقی). آنچه به نام ما باشد پنجاه هزار دینار هریوه کنی و مهر دیگر به نام فرزند سی هزار دینار هریوه. (تاریخ بیهقی) ، زن فاحشه را هم می گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
چوب دستی گنده. ج، هراوی ̍، هری، هری ّ. (منتهی الارب). عصا یا چوب دستی ضخیم چون دستۀ تبر و کلنگ. ج، هراوی، هری، هری ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
زشت گردانیدن کار را و استوار ناکردن. (منتهی الارب). و در التاج آمده است که گویا مقلوب هرجبه یا هبرجه باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ ذَ)
نوعی از رفتار اسب کمتر از خبب. (آنندراج). رفتنی کمتر از خبب. (از اقرب الموارد). رجوع به هربذی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
تره ای است شبیه اشترغار که میخورند آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ نُ وَ)
میوۀ درخت عود است و آن کوچکتر از فلفل و به زردی مایل است. بوی عود می کند. طبیخ وی بول را براند و سنگ مثانه را بریزاند. (برهان). قرنوه. (ابن بیطار). ابوسهل گوید: فاغرۀ هندی است و صحیح آن است که:آن دانه ای است که به فارغه شباهت دارد و خردتر از وی بود. پوست او مانند فاغره شکافته شود، اما سخت تر از پوست فاغره بود... بوی او به بوی عود هندی مشابه بود. (از ترجمه صیدنه). فرنوه. رجوع به فرنوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هربو
تصویر هربو
گیاهی است شبیه به ضیمران وریحان: (اگر چه هربود چون ضمیران بوددرشکل کجاتوان شبه ضمیران به هربوکردک) (اثیرااخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریوه
تصویر هریوه
منسوب به هرات. اهل هرات مردم هرات، جمع هریوکان: (وی میگفتی می بایدکه بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم که وی درکارهریوکاندورفرارفته بود) یادینارهریوه. دینارمسکوک هرات. یازبان هریوه. زبان هراتی: (... بهرام گروبهر زبانی سخن گفتی: بوقت چوگان زدن، پهلوی گقفتی واندرحربگاه ترکی گفتی واندر مجلس باعامه دری کگفتی وباموبدان واهل علم پارسی گفتی وبازنان زبان هریوه گفتی وچون اندرکشتی نشستی زبان نبطی گفتی وچون خشم گرفتی تازی گفتی) یا زرهریوه. زرخالص مسکوک هرات، زرخالص: (چراغی گرفتم چنانچون بود ززر هریوه سرخنجری) (منوچهری) توضیح امااینکه هریوه را زرخالص رایج معنی کرده اند گویا درست تر آن باشدکه دراینجاهم هریوه منسوب بهرات است وزرهرات شایددرمیان سکه های طلای دیگرخالص تر وکم عیارتر بوده وهروقت که میخواسته اند سکه خالص وکم عیاربگویند (زر هریوه) یا (دینارهریوه) می گفته اند وبعدها هریوه رابمعنی زرخالص رایج گرفته اند زیرا که تاکنون درنظم ونثرهیچ جاهریوه بتنهایی بحالت اسم ندیده وهمه جا (زرهریوه) یا (دینار هریوه) بحالت صفت وآن هم صفت برایدینار وزردیده ام)، طلای خالص و رایج
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هربو از گیاهان اگر چه هربو چون ضمیران بود در شکل کجا توان شبه ضمیران به هربو کرد (اثیر اخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
ربوه پشته بلندی، گروه ده هزار تنی پشته بلندی توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
((رَ وَ یا وِ))
پشته، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هریوه
تصویر هریوه
((هِ وَ))
منسوب به هرات، زر خالص که در هرات رایج بود
فرهنگ فارسی معین