با یکدیگر راضی شدن، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، خشنودی و رضامندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود
با یکدیگر راضی شدن، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، خشنودی و رضامندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود
موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عزّی ̍ در آنجا بود. (معجم البلدان). ابن العباس اللهبی گوید: اء تعهد من سلیمی ذات نؤی زمان تحللت سلمی المراضا کأن بیوت جیرتهم فأبصر علی الازمان تحتل الریاضا کوقف العاج تحرقه حریق کما نحلت مغربله رحاضا و قد کانت و للایام صرف تدمن من مرابعها حراضا. (معجم البلدان)
موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عُزّی ̍ در آنجا بود. (معجم البلدان). ابن العباس اللهبی گوید: اء تعهد من سلیمی ذات نُؤْی زمان تحللت سلمی المراضا کأن بیوت جیرتهم فأبصر علی الازمان تحتل الریاضا کوقف العاج تحرقه حریق کما نحلت مغربله رحاضا و قد کانت و للایام صرف تدمن من مرابعها حراضا. (معجم البلدان)
جامه. گفته میشود: ما علیه فراض ٌ، یعنی بر او جامه ای نیست و نیز گویند چیزی از جامه است. (اقرب الموارد). رجوع به فراص شود، دهانۀ جوی. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرض. (اقرب الموارد). رجوع به فرض و فروض شود
جامه. گفته میشود: ما علیه فراض ٌ، یعنی بر او جامه ای نیست و نیز گویند چیزی از جامه است. (اقرب الموارد). رجوع به فراص شود، دهانۀ جوی. (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ فرض. (اقرب الموارد). رجوع به فرض و فروض شود
تخوم شام و عراق و جزیره را گویند که در سمت مشرق فرات واقع شده است. خالد بن ولید به این مکان آمد و سپاهیان روم و عرب در اینجا به هم رسیدند، واقعه ای بسیار بزرگ رخ داد و گویند صدهزار تن در آن به قتل رسیدند و سرانجام خالد به حیره بازگشت. (معجم البلدان). شهری در حدود شام بر ساحل فرات. (یادداشت به خط مؤلف)
تخوم شام و عراق و جزیره را گویند که در سمت مشرق فرات واقع شده است. خالد بن ولید به این مکان آمد و سپاهیان روم و عرب در اینجا به هم رسیدند، واقعه ای بسیار بزرگ رخ داد و گویند صدهزار تن در آن به قتل رسیدند و سرانجام خالد به حیره بازگشت. (معجم البلدان). شهری در حدود شام بر ساحل فرات. (یادداشت به خط مؤلف)
گشن یا آب گشن که ماده از رحم بیرون اندازد بعد از آن که قبول کرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنبرها و نوردهای زهدان. کرض یا کرضه واحد آن است و قال بعضهم لا واحد لها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، رخنه های اعلای کمان که سوفار و جای چلۀ آن است. (منتهی الارب). رخنه های طرفین کمان که جای چلۀ آن است. (ناظم الاطباء). رخنه های اعلای کمان که گره زه کمان در آن جای گیرد. واحد آن کرضه است. (از اقرب الموارد)
گشن یا آب گشن که ماده از رحم بیرون اندازد بعد از آن که قبول کرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنبرها و نوردهای زهدان. کِرض یا کُرضه واحد آن است و قال بعضهم لا واحد لها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، رخنه های اعلای کمان که سوفار و جای چلۀ آن است. (منتهی الارب). رخنه های طرفین کمان که جای چلۀ آن است. (ناظم الاطباء). رخنه های اعلای کمان که گره زه کمان در آن جای گیرد. واحد آن کُرضه است. (از اقرب الموارد)
زادن ناقه پیش از مدت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کریض ساختن و بیرون انداختن شتر ماده آب گشن را از رحم و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریض ساختن. (از اقرب الموارد). رجوع به کریض شود
زادن ناقه پیش از مدت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کریض ساختن و بیرون انداختن شتر ماده آب گشن را از رحم و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریض ساختن. (از اقرب الموارد). رجوع به کریض شود
داغی یا خطی است پهناور. (از اقرب الموارد) ، سرین ستور. (منتهی الارب) ، آهنی است که سم شتر را به وی داغ کنند تا اثر وی شناخته شود، کرانه. (منتهی الارب) ، نیزه، ابر با رعد و برق. (مهذب الاسماء) ، شکاف. (اقرب الموارد) ، عراض الحدیث، معظم و معتبر آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بعیر ذوعراض، شترکه با دهن با درخت یا خار معارضه کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فرزند که پدر خود نشناسد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عرض
داغی یا خطی است پهناور. (از اقرب الموارد) ، سرین ستور. (منتهی الارب) ، آهنی است که سم شتر را به وی داغ کنند تا اثر وی شناخته شود، کرانه. (منتهی الارب) ، نیزه، ابر با رعد و برق. (مهذب الاسماء) ، شکاف. (اقرب الموارد) ، عراض الحدیث، معظم و معتبر آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بعیر ذوعراض، شترکه با دهن با درخت یا خار معارضه کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فرزند که پدر خود نشناسد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عُرض
آنکه همه مال خود خرد و تباه کند. (منتهی الارب) ، بر سر کار آوردن. (آنندراج) ، استخراج کردن. (ناظم الاطباء) ، تقاضا نمودن، پریشان ساختن، دورکردن هرچیز خصوصاً گردی که بر جامه نشیند. (آنندراج). دور افکندن، کندن. (ناظم الاطباء)
آنکه همه مال خود خرد و تباه کند. (منتهی الارب) ، بر سر کار آوردن. (آنندراج) ، استخراج کردن. (ناظم الاطباء) ، تقاضا نمودن، پریشان ساختن، دورکردن هرچیز خصوصاً گردی که بر جامه نشیند. (آنندراج). دور افکندن، کندن. (ناظم الاطباء)