جدول جو
جدول جو

معنی هراشی - جستجوی لغت در جدول جو

هراشی
(هَِ شی ی)
محمد بن علی بن ابراهیم هراشی، مکنی به ابوعبدالله از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف. نیز مجموعۀ رسائل و اشعار از وی برجاست. به سال 425هجری قمری / 1034 میلادی درگذشت. (اعلام زرکلی ج 3 ص 945)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هراش
تصویر هراش
قی، استفراغ، غثیان، مراش، برای مثال از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بود / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشی
تصویر فراشی
شغل و عمل فرّاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ، بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راشی
تصویر راشی
رشوه دهنده، رشوه ده
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وا)
جمع واژۀ هراوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراوه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شا)
وادیی است در راه مکه. (منتهی الارب). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است. (معجم البلدان)
کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه. از دریا پیداست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شی ی)
منسوب به هرش که نام جد خاندانی است. (از انساب سمعانی). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی (ه شا) باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قی و استفراغ وشکوفه. (برهان). قی باشد. (اسدی). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس). هرارش:
از چه توبه نکند خواجه که هر جای رود
قدحی می بنخورده کندش زود هراش.
شهید بلخی
لغت نامه دهخدا
پاره ده، پاره دهنده، رشوه ده، رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر، (از یادداشت مؤلف)، پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها، (آنندراج) (منتهی الارب)، پاره و رشوه دهنده، (ناظم الاطباء)، رشوت دهنده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)، به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را بی ی)
منسوب به هراب که از سامۀ بنی لوی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به شهر هرات، نوعی از برنج در گیلان. (یادداشت به خط مؤلف). ظاهراً منسوب به دهکدۀ هرات رودسر است. رجوع به هرات شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شی ی)
خدو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، خلط سینه. (منتهی الارب) (تاج العروس). بلغم. (منتهی الارب). یقال: القی من صدره خراشی، انداخت از سینۀ خود بلغم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یا حرشی. ابوخالد. تابعی است. واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به بنی فراشه که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
منسوب به فراش: جارو فراشی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست:
فصل بهار و موسم گلها شکفتن است
ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟
رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
کار فرّاش. رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ کَ/ کِ دَ)
شکوفه افتادن کسی را. قی کردن. استفراغ کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هراش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراش
تصویر هراش
قی استفراغ شکوفه: (ازچه توبه نکند خواجه بهرجاکه بود (رود) قدحی می بخورد راست کند زود هراش)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هرات ازمردم هرات، ساخته هرات، نوعی برنج گیلانی (ظاهرامنسوب به دهکده هرات رودسر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشی
تصویر راشی
رشوه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رشوه دهنده و رشوه گیرنده. راشیتیسم عارضه نرم شدن استخوان های بدن که بر اثر کمبود ویتامین D و کمبود املاح کلسیم در بدن حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراش
تصویر هراش
((هَ))
قی، استفراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراش
تصویر هراش
استفراغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
رشوه ده، رشوه دهنده، باج ده، پاره ده
متضاد: رشوه ستان، رشوه گیر، مرتشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلهره، استفراغ، شکوفه، قی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراشی نمودن، دلیل است بر زن دلاله که از بهر مردم خواهد. اگر دید که فراشی می کرد، دلیل است از بهر خود یا از بهر دیگران زن خواهد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آلوده، آغشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
از موسیقی مقامی و آوازی شرق مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی