جدول جو
جدول جو

معنی هراسه - جستجوی لغت در جدول جو

هراسه
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
فرهنگ فارسی عمید
هراسه(هََ سَ / سِ)
از هراس + ه که پساوند است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آنچه مردم را بدان ترسانند. (برهان) ، چوبی که در میان زراعت بر پای کنند و صورتها و چیزها بر آن نصب کنند تا جانوران زیانکار به جانب زراعت نیایند و آن را به عربی محذار گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هراسه(هََ سَ)
یکی از هراس. (منتهی الارب). یک درخت هراس
لغت نامه دهخدا
هراسه
آنچه مردم رابدان ترسانند، چوبی که درمیان زراعت برپاکنند وصورتها وچیزها برآن نصب نمایند تاجانوران زیانکار بسوی مزرعه نیایند
فرهنگ لغت هوشیار
هراسه((هَ س))
هرچیزی که با آن بترسانند، مترسک
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
فرهنگ فارسی معین
هراسه
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
حلیم، ریس، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
مدفن ابوحنیفه نعمان بن ثابت، چنانکه مستوفی در تاریخ گزیده ص 756 آورده است. رجوع به ابوحنیفه نعمان شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را سَ)
لیله مراسه، شب دراز و دشوار. (از منتهی الارب). بعیده دائبهالسیر. (متن اللغه). شب سخت دیرپای
لغت نامه دهخدا
(مَسَ)
سختی. (منتهی الارب). شدت. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گِ سِ)
ژزف. طبیب فرانسوی متولد در 1849 میلادی در منپلیه و متوفی در 1918 میلادی وی متخصص امراض عصبی بود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. (منتهی الارب) ، دوستی نمودن با مردم، دوست گردیدن نزد مردم. (منتهی الارب) ، بدخویی و شدت خلاف و نزاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت خوردن چاروا علف را. (از منتهی الارب). حرص ستور در خوردن علوفه. (ناظم الاطباء) : شرست الماشیه شراسهً، أکلت شدیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) :
عنوان مجوس و سبحه بر وی
دست جنب و کراسه در وی.
طیان (از فرهنگ فارسی معین).
ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال و دفترست.
طیان.
بر نام من ار فال گشایی ز کراسه
بینی به خط اول قد مسنی الضر.
سوزنی (از آنندراج).
گر آنچه در این کراسه گفتم
کس گفته خدای را نگفتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را سَ)
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کرّاس، کراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کراس، کرّاس، و کراریس شود
لغت نامه دهخدا
(دَمْهْ)
زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سواری کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
سوره. ابن الندیم نویسد: هر یک از اسفار توراه به چند فراسه تقسیم شود و معنی فراسه، سوره است. (الفهرست چ مصر ص 34)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن (مثلاً شاخۀ مو را). غراس. غروس. (دزی ذیل غرس)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذُ)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ)
سپرسازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن. (از منتهی الارب) : راسه، فاتحه. (اقرب الموارد). راسّه بالامر، فاتحه به. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته هریسه دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده (تاریخ بیبهقی) هلام توضیح درالنواردرآمده: (دانه خردشده بوسیله مهراس پیش ازآنکه پخته شود وچون پخته شودهریسه نامند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراسه
تصویر اراسه
جمع اریس، کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراسه
تصویر دراسه
آموزش دادن آموزاندن، گاییدن، دانایی، پژوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراسه
تصویر حراسه
نگاهبانی پاسبانی نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراسه
تصویر شراسه
بدخویی، ستیز ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراسه
تصویر غراسه
نهال کویک نهال خرما بن
فرهنگ لغت هوشیار
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرامسه
تصویر هرامسه
جمع هرمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمسه
تصویر هرمسه
بانگ خروش مردم داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
((هَ سَ یا س))
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هریسه
تصویر هریسه
((هَ سَ))
حلیم، غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و له شده، هریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین