نام یک رودباری است در نجد و گفته شده است که حره راجل بین سرّو مشارف حوران است و راجل رودباری است که از حره راجل سرازیر و در سر دفع میگردد. (از معجم البلدان)
نام یک رودباری است در نجد و گفته شده است که حره راجل بین سرّو مشارف حوران است و راجل رودباری است که از حره راجل سرازیر و در سر دفع میگردد. (از معجم البلدان)
پیاده. مقابل فارس. ج، رجل و رجّ̍اله و رجّال. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی نه راکب دیدم آنجا ونه راجل. منوچهری. ثنا و طال بقا هیچ فایده نکند که در مواجهه گویند راکب و راجل. سعدی. ، شتر مادۀ بی پستان بند با بچه خود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کنایت است ازشخص کم اطلاع
پیاده. مقابل فارس. ج، رَجل و رَجّ̍اله و رُجّال. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی نه راکب دیدم آنجا ونه راجل. منوچهری. ثنا و طال بقا هیچ فایده نکند که در مواجهه گویند راکب و راجل. سعدی. ، شتر مادۀ بی پستان بند با بچه خود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کنایت است ازشخص کم اطلاع
مطابق نوشتۀ مورخ یونانی ژوستن نام پسر اسکندر مقدونی است که پس از درگذشت وی در پرگام میزیست و مادرش برسین نام داشت. یکی از سرداران به نام مل اگر پیشنهاد کرده بود که هراکل را بجانشینی اسکندر برگزینند و او هنوز کودکی بیش نبود و این کار سر نگرفت. (از ایران باستان پیرنیا ص 1960) پهلوان داستانهای یونانی است که به عقیدۀ یونانیهای قدیم پس از مرگ نیم خدا گردید. (از ایران باستان پیرنیا حاشیۀ ص 581). هراکلس. هرکول. رجوع به هراکلس و هرکول شود
مطابق نوشتۀ مورخ یونانی ژوستن نام پسر اسکندر مقدونی است که پس از درگذشت وی در پرگام میزیست و مادرش بَرسین نام داشت. یکی از سرداران به نام مل اگر پیشنهاد کرده بود که هراکل را بجانشینی اسکندر برگزینند و او هنوز کودکی بیش نبود و این کار سر نگرفت. (از ایران باستان پیرنیا ص 1960) پهلوان داستانهای یونانی است که به عقیدۀ یونانیهای قدیم پس از مرگ نیم خدا گردید. (از ایران باستان پیرنیا حاشیۀ ص 581). هراکلس. هرکول. رجوع به هراکلس و هرکول شود
جمع واژۀ مرجل. دیگها. رجوع به مرجل شود: ز یخ گشته شمرها همچو سیمین طبق ها بر سر سنگین مراجل. منوچهری. ، جمع واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مرجّل و ممرجل شود
جَمعِ واژۀ مِرْجَل. دیگها. رجوع به مِرجَل شود: ز یخ گشته شمرها همچو سیمین طبق ها بر سر سنگین مراجل. منوچهری. ، جَمعِ واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مُرَجَّل و مُمَرجَل شود