جدول جو
جدول جو

معنی هذیربی - جستجوی لغت در جدول جو

هذیربی
(هَُ ذَ رِ با)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیربد
تصویر هیربد
(پسرانه)
شاگرد، آموزنده، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پاکدل و کلید دار سرا پرده کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیربد
تصویر هیربد
موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشته اند، معلم علوم دینی زردشتی، قاضی زردشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژیری
تصویر هژیری
پسندیدگی، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیری
تصویر هیری
گل همیشه بهار، گل شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ذَ با)
نوعی از رفتار اسب به کوشش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). هیدبی. (از اقرب الموارد). رجوع به هیدبی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ پَ)
هروی. دهی است از دهستان سهندآباد از بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 31 هزارگزی باختر بستان آباد و 8 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به بستان آباد. جایی است جلگه، سردسیر و دارای 1246 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ با / ذَ رَ بی ی)
سختی و بلا
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، برنج، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خادم و خدمتکار آتشکده. (برهان). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان). بزرگ آتشخانه و امین ملت. (آنندراج) ، قاضی و مفتی گبران. (برهان). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش افروزد در گنبدشان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (انجمن آرا) :
به آب و به آتش میازید دست
مگر هیربد مرد آتش پرست.
فردوسی.
چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود لرزان ز بد.
فردوسی.
اگر هیربد، بد بود بد مکن
که گر بد کنی خودتویی هیربد.
ناصرخسرو.
در هیرکده گر ز مدیح تو بخوانند
بیزار شود هیربد از زند و ز پازند.
امیرمعزی (از جهانگیری).
صدش هیربد بود با طوق زر
به آتش پرستی گره بر کمر.
نظامی.
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت.
نظامی.
این کلمه مرکب از دو جزء است، نخستین که اثرا باشد به معنی آموزش و تعلیم و جزو دوم پئیتی (= بد، پسوند اتصاف) است به معنی مولی و صاحب و دارنده. اثریه در اوستا به معنی شاگرد و آموزنده است کلمات ائثرپئیتی وائثریه هر دو به معنی استاد و آموزگار و هم شاگرد و آموزنده در اوستا بسیار استعمال شده است. رجوع به مهریشت بند 116، فروردین یشت بند 105 یسنای 26 بند 7 شود. در هیچ جای اوستا (ائترپئیتی) (هیربد) به معنی آتربان یا موبد نیامده بلکه بعدها بدین معنی به کار رفته در بند 59 ’ائو گمدئچا’ کلمه ائثرپئیتی استعمال شده و در توضیحات آن افزوده اند: مغوپتان مغوپت یعنی موبدان موبد اما بدون شک بعدها از هیربد همیشه پیشوای دینی (علی الاطلاق) اراده شده چون در ایران پیشوایان دینی استاد و آموزگار بودند و به تعبیر دیگر آموزش و پرورش مردم به عهدۀ آنان بوده. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 417 شود. به همین مناسبت آنان را آتربانان و هیربدان (هردو) مینامیدند. تنسر پیشوای دینی معروف عهد اردشیر بابکان در تاریخ ایران به هیربدان هیربد مشهور است. کلیهً در ادبیات فارسی هیربد مترادف موبد است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آتش پرست، صوفی مرتاض که ریاضت کش باشد. (برهان) ، استاد و آموزگار، شاگرد و آموزنده، رئیس آتشگاه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ با)
نوعی از رفتار اسب و مانند آن به کوشش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ بی ی)
رجل هیدبی الکلام، مرد بسیارسخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سخن بسیار بسرعت گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ ری ی)
منسوب به هدیر که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اسم جنسی حرشف است، و نزد بعضی نوع برّی آن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ ما)
بسیار بانگ و فریاد. (از منتهی الارب) : امراءه هذرمی الصخب، زن بسیاربانگ و فریادو سخت بد و خشمناک. (منتهی الارب). امراءه هذرمی الصخب، ای کثیرهالجلبه و الشر و الصخب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی ی)
هذلی. منسوب به هذیل که قبیله ای است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
منسوب است به نیرب از قراء دمشق در نیم فرسخی آن. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ با)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بی ی)
آذربایجانی. آذری. اذربیجانی. نسبتی است به غیر قیاس: ولتالمن النوم علی الصوف الاذربی (کلام ابی بکر از کامل مبرد)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی خیری است که گل شب بو گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، وآن گلی باشد معروف که شبها بوی خوش کند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیربد
تصویر هیربد
پیشوای مذهبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیربد
تصویر هیربد
پیشوای دین زرتشتی، خدمتکار آتشکده، قاضی و مفتی زرتشتی، هربد
فرهنگ فارسی معین
آموزگار، آموزنده، استاد، معلم، داور، پیشوا، موبد، موبدموبدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد