جدول جو
جدول جو

معنی هذلولی - جستجوی لغت در جدول جو

هذلولی
از اشکال هندسی
تصویری از هذلولی
تصویر هذلولی
فرهنگ فارسی عمید
هذلولی
(هَُ)
مکان هندسی مجموعۀ نقاطی که تفاضل فاصله هر نقطه بر روی آن از دو نقطۀ ثابت در صفحه - به نام کانون - مقداری است ثابت، یعنی:
مقدار ثابت = سAF - AF
این منحنی از منحنیات درجۀ دوم و از مقاطع مخروطی است و معادلۀ آن به صورت:
1 = y2b2- x2a2
می باشد
لغت نامه دهخدا
هذلولی
هذلولی در فارسی بنگرید به هایپر بول مکان هندسی مجموعه نقاطی است ازیک صفحه که تفاضل فاصله های هریک ازآن نقاط ازدونقطه ثابت درصفحه موسوم به کانون مقداری ثابت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
هذلولی
یکی از منحنی های مقاطع مخروطی است که سطح آن موازی با محور اصلی سطح مخروطی است
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلولی
تصویر حلولی
معتقد به حلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
هیولا، جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک و بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه، در فلسفه مادۀ اولی و اصل هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست:
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.
(از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذلّت. مذلّت:
ذلیلی در طمع میدان به تحقیق
چو عزت در قناعت دان و توفیق.
(منسوب به ناصرخسرو)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
اسپ نیکورو. (منتهی الارب). اسب نیک رو. (مهذب الاسماء). جواد از خیل
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نام کوهی است سیاه. و اصمعی آرد:
اذا جبل الذهلول زال کانه
من البعد زنجی علیه جوالق.
، نام موضعی است که آنرا معدن الشجرتین نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نامی است از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوار. فروتن. رام. مطیع. (ناظم الاطباء). ذلولی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذلولی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی ی)
هذلی. منسوب به هذیل که قبیله ای است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مسلول. مسلول بودن
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مرد گنده لب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مرد سبک، سبک از تیر و گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسب دراز درشت اندام. (منتهی الارب). اسب دراز سخت اندام. (اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد. (منتهی الارب). تل صغیر. (اقرب الموارد) ، آبراهۀ خرد، ریگ ریزه، آفت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فتنه. (منتهی الارب) ، اول شب یا بقیۀ آن، باران که از دور دیده شود، ابر باریک. ج، هذالیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لی ی)
نیکوخوی. نرم خوی. خوار. نرم. رام. ج، ذلولیون
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به هلال، به شکل هلال. کمانی. خمیده:
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.
خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.
نظامی.
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.
نظامی.
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.
نظامی.
نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی.
سعدی.
رجوع به هلال شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
به هندی خروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ لا)
طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویه). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته سازا ماتگدان (ماده اصلی) مایه ماده اولیه عالم را که همواره متصور بصور ومتقلب باحوال واشکال و هیات مختلف است هیولی گویند وآن واحد وبسیط است. ابن رشد گوید: هیولی عبارت از تنها امری است که علت کون و فساداست و هر چه موجودی که عارض ازآن طبیعت (هیولی) باشد غیرکائن و غیر فاسد است. ناصرخسرو در ترتیب تکوین عالم و موجودات گوید: سپس از نفس هیولی موجود شد بامور باریتعالی بواسطه نفس و عقل ومرهیولی رامرتبه چهارم آمدبدآنچه مر عقل را مرتبی دویی بودو نفس را بامرتبت سه یی لاجرم هیولی بچهار نوع اندر است یکی هیولای صناعی و دیگر هیولای طباعی وسه دیگر هیولای کلی و چهارم هیولای اول اعنی بی صورت. آنگاه پس ازهیولی طبیعت موجود شد اندر مرتبت پنجمی وازآنست که طبایع پنج است چهار از این بسائط آب است وپنج فلک آنگاه جسم. سپس ازاتحاد طبایع بهیولی اندر مرتبیت ششمی است ازبهر آنکه مرجسم را شش جانب است از زبر زیر راست چپ پیش وپس آنگاه صورت افلاک اندر مرتبت هفتمی است ازآنست که افلاک هفت است. یا هیولی افلاک. حکما در موردهیولای افلاک گویئند: نوع هیولای افلاک غیر از هیولای عالم عناصر وکون و فساد است و از همین جهت است که افلاک در معرض کون و فساد و حرق والتیام نمی باشند. یا هیولی اولی. بالجمله مراد از هیولای اولی همان خمیره اجسام وامری است که محل توارد و تعاقب صور است و محل استحالات وانقلابات است چنانکه خاک تبدیل نبات شود ونطقه انسان وحیوان شودومسلم است که نطفه درطی مراحل کمال وادوار و اکوار و اکوان خود در مرتبت بعد ازمرتبت اول بطورکلی باطل نمیشود و بالاخره چنین نیست که نطفه راسا باطل شده و انسان بوجود آید و اگر چنین باشد نتوان گفت که انسان یا حیوان ازنطفه است پس معلوم میشود که درتمام مراحل وصورچیزی باقی است که وحدت شخصیه ونوعیه به آن محفوظ است وهمان هیولای اولی است که خودبی رنگ و نام است
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذلوغ
تصویر هذلوغ
لب کلفت لفج
فرهنگ لغت هوشیار
خلش پذیران خلشگرایان: گروهی که باور داشتند خداوند با جان آدمی در می آمیزد و یا خداوند در تن آدمی می خلد (فضل بن شادان نیشابوری گزارش جنیدی) کسی که معتقد به حلول باشد، کسی که بحلول روح خدا در آدم و پس از او در انبیای دیگر یا محمد بن عبد الله قایل باشد، بعضی از غالیان شیعه بحلول روح خدا در علی و فرزندان او هم قایل شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهلول
تصویر ذهلول
اسپ نیک رو، مرد نیک مرد خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیلی
تصویر ذلیلی
ذلت مذلت خواری. خواری تو سری خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذلوغه
تصویر هذلوغه
زشت چهره بد ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بافه چاش (چاش غله)، گودی پنهان، پشته خرد، ابرتنک، آغاز شب سر شب، گزند، سبک سنگ (سبک وزن) -1 سبک (تیر گرگ)، مردسبک، اسب درازودرشت اندام، آفت فتنه، ابرباریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملولی
تصویر ملولی
میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیلی
تصویر ذلیلی
((ذَ))
ذلت، خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
((هَ لا))
منسوب به هیولا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذلول
تصویر هذلول
((هُ))
سبک، مرد سبک، اسب دراز و درشت اندام، آفت، فتنه، ابر باریک
فرهنگ فارسی معین