جدول جو
جدول جو

معنی هذالیل - جستجوی لغت در جدول جو

هذالیل
(هََ)
جمع واژۀ هذلول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذلول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هابیل
تصویر هابیل
(پسرانه)
معرب از عبری نفس یا بخار، نام پسر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رذایل
تصویر رذایل
رذیلت ها، فرومایگی ها، ناکسی ها، پستی ها، جمع واژۀ رذیلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذلیل
تصویر تذلیل
ذلیل کردن، خوار گردانیدن، ذلیل شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
اکلیل ها، تاج ها، افسرها، دیهیم ها، جمع واژۀ اکلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضالیل
تصویر اضالیل
گمراهی، راه خود را گم کردن، کنایه از از راه راست منحرف شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
گیاههای باقیماندۀ ضعیف، مرغان ضعیف، جامۀ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ یعلول. (منتهی الارب). جمع واژۀ یعلول، به معنی حباب آب. (آنندراج) ، ابرهای برهم نشسته. ابرسخت سفید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعلول شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هملاج. (منتهی الارب). رجوع به هملاج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هرمول. (منتهی الارب). رجوع به هرمول شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
بازایست. (منتهی الارب). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذیک و هجاجیک، ای قطعاً بعد قطع و هو تأکید الهذاذ. و الناس هذاذیک بذاذیک، یعنی مردمان در این جا و آن جا هستند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هذروف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و هذروف به معنی سریع و تیزرفتار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به هذروف شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی یَ)
نام یکی از هفت فرقۀ معتزله که اصحاب ابوهذیل علاف اند. (یاداشت به خط مؤلف، از مفاتیح). گروهی از فرقۀ معتزله و منسوب به هذیل علاف می باشند که شیخ معتزله بود و او از عثمان بن خالدالطویل، و عثمان از واصل بن عطا اخذ اعتزال کرد. معتقدند که مقدورات الهی سراسر نیست و نابود خواهد شد و این گفتار نزدیک به عقاید جهمیه است که بهشت و دوزخ را نیز در معرض فنا میدانند و گویند حرکات دوزخیان و بهشتیان اضطراری و مخلوق خداست زیرا اگر حرکات آنان مخلوق خودشان بود میبایستی مکلف باشند. در صورتی که در جهان دیگر تکلیف نیست و گویند بهشتیان و دوزخیان حرکاتشان منقطع به حال جمود دائم بازگردد و در حال جمود اهل بهشت در لذت و اهل دوزخ در آلام دائم جاوید مانند. از این رو در میان خود معتزله نیز این فرقه را جهمی الاخره نام کرده اند. ایشان گویند: خداوند قادر است به قدرتی که عین ذات او و عالم است به علمی که عین ذات اوست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). پیروان ابوالهذیل حمدان بن ابوالهذیل علاف که شیخ معتزله و مقدم الطائفه و مقررالطریقه است. ابوهذیل از عثمان بن خالدالطویل، اعتزال اخذ نمود و خالد از واصل بن عطا. ابوهذیل گوید: خداوند به علمی که عین ذات اوست عالم، و به قدرت و حیاتی که عین ذات اوست قادر و زنده است و نیز میگوید که خداوند دارای ارادتی است که آن را محلی نیست و به آن اراده مرید است. (از ملل و نحل ترجمه فارسی ص 56 از پیوست مصحح). رجوع به صص 71- 73 از ترجمه متن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مردمان درازقامت، شتران آگنده گوشت فربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متفرق: ذهبوا شعالیل، رفتند پریشان متفرق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). پریشان و متفرق. (آنندراج). رجوع به شعاریر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شملول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملول شود، متفرق. پریشان: ذهبوا شمالیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ شکافته و کفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غملول. (اقرب الموارد). رجوع به غملول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زغلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: له زغالیل کثیره، ای اطفال کثیره... (اقرب الموارد). رجوع به زغلول در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احلیل. سوراخهای نره.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحلیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بهلول. (از اقرب الموارد). رجوع به بهلول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زهلول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست. (معجم البلدان) ، گفته اند شهرکی است بنی شاش را. (معجم البلدان) ، در بصره مسجدی است که عامه آن را مسجدالاحامره گویند و آن غلط است و صحیح مسجدالحامره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکلیل به معنی تاجها. سربندها. افسرها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بارانها. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مولع کردن به گفتن. بیهوده گوی گردانیدن. (المصادر زوزنی). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یعالیل
تصویر یعالیل
جمع یعلول، سیاب ها گنبدک ها شتران دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همالیج
تصویر همالیج
جمع هملاج، از ریشه پارسی هملاجان ستوران رهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
جمع اکلیل، افسرها بساک ها جمع اکلیل سر بندها تاجها افسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضالیل
تصویر اضالیل
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذایل
تصویر رذایل
جمع رذیله پستیها فرومایگیها ناکسیها: رذایل اخلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثولول، آژخ ها، جمع تولول آژخها زگیلها. یاثالیل عصبی. توموریی که بر روی رشته های عصبی پیدا میشوند. بعضی ازاین تومورها منشای جزمنشا عصبی دارندکه به آنها اصطلاحا نورونهای کاذب یا ثالیل عصبی کاذب نام نهاده اند (از قبیل میکزوم ها و فیبروم ها و غیره)، ولی بالاختصاص ثالیل عصبی حقیقی آنهایی هستند که از خود بافت عصبی منشا میگیرند ثالیل عصبی دردهای شدید تولید میکنند. علت آنها گاهی ممکنست یک علت عفونی یا ضربه باشد، یاثالیل لسان. برجستگیهای سطح زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذلیل
تصویر تذلیل
خوار کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیل
تصویر تالیل
گوش تیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیل
تصویر اکالیل
افسرها، بساک ها
فرهنگ واژه فارسی سره