جدول جو
جدول جو

معنی هذاریف - جستجوی لغت در جدول جو

هذاریف
(هََ)
جمع واژۀ هذروف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و هذروف به معنی سریع و تیزرفتار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به هذروف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصاریف
تصویر تصاریف
پیشامدها و حوادث روزگار، گردش ها و انقلابات زمانه، نوائب دهر، تصاریف الدهر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
جمع واژۀ هذلول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذلول شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شراف. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شراف
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صیرفی. (منتهی الارب). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مذارع. رجوع به مذارع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصروف. (ناظم الاطباء). رجوع به مصروف شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ری یَ)
ریح هباریه، باد گردناک. (منتهی الارب). باد غبارآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یَ)
آن چیزی از پرز پنبه که میپرد و همچنین از پشم و پر. (ناظم الاطباء). ریشه و ریزۀ پنبه و پشم که بپرد. (منتهی الارب). ما طار من الریش. (اقرب الموارد) ، چرک وسبوسۀ سر. مایتعلق باسفل الشعر مثل النخاله من وسخ الرأس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
تثنیۀ عذار. مذکور است در شعر ذوالرمه، دو کوه دراز از ریگ و یا دو دره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با ری یَ)
نسبت است به هبار. (وفیات الاعیان چ 1 ج 2 ص 120)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سختیها. (منتهی الارب). دواهی. مانند دهاریس بتقدیم دال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رِ مَ)
مرد شتاب در سخن و در قرائت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هذارم. رجوع به هذارم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
بازایست. (منتهی الارب). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذیک و هجاجیک، ای قطعاً بعد قطع و هو تأکید الهذاذ. و الناس هذاذیک بذاذیک، یعنی مردمان در این جا و آن جا هستند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ زارْ یَ / یِ)
یک هزارم. یک قسم از هزار قسم. از هزار یکی. (یادداشت به خط مؤلف) :
هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار و نقش همانا که نیست در ارتنگ.
فرخی.
هزاریک زآن کامسال کرد خواهی باز
به تیغ تیز به هند اندرون نکردی پار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عجارف. حوادث روزگار. (اقرب الموارد). سختیهای زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شدت باران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عجارف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غضروف و این مصحف غرضوف است و در کتب لغت جمع غرضوف را غراضیف آورده اند و برای غضروف جمع ذکر نکرده اند. رجوع به غرضوف و غضروف و غراضیف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غطریف. (تاج العروس). در فرهنگهای دیگر جمع غطریف، غطارفه آمده است ولی در تاج العروس علاوه برآن، غطاریف نیز ذکر شده است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کهنه. پاره پاره. منه: ثوب خذاریم، جامه های کهنه و پاره پاره. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خذروف. رجوع به خذروف در این لغت نامه شود. منه: ترکت السیوف رأسه خذاریف، پاره پاره کرد شمشیر سر او را که هر پاره ای چون خذروف بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
- خذاریف الهودج، تخته ها و چوبها که هودج را بدان مربع گردانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قذروف. (منتهی الارب). به معنی عیب. (آنندراج). رجوع به قذروف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به معارف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تطریف. اطراف و جوانب انگشتان: اختضبت المراءه تطاریفها، ای اطراف اصابعها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
حذاریک زیداً، دور دار خود را از زید. (منتهی الارب) ، بپرهیز از زید. حذر کن از زید
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تصریف. احکام و اوامر خودسرانه. (ناظم الاطباء) ، تبدیلات و انقلابات و حوادث زمانه. (ناظم الاطباء). گردانیدنها و گذشتن ها و برگشتن ها. (غیاث اللغات) (آنندراج). تصاریف دهر، نوائب آن. حدثان آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر این فن متبحر و ریان گشته و بر تصاریف احداث واقف شده و رای او به ممارست این فن متانت یافته. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 20). گمان بسته که مجال حوادث ایام در آن محال محال باشد و دست تصاریف روزگار بدامن دولت او نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 33). تا مگر ث... و انقیاد و طواعیت را از تصاریف زمان سایه بان سازد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزاریک
تصویر هزاریک
یک جزواز هزارجزو یک هزارم (1000، 1) : (وآنچه اورالله بعون ولطف پروردگارملکه شده است وطبیعت گشته دیگر ملوک روزگارو شاهان نامدار راهزاریک آن دست نداده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریف
تصویر خذاریف
جمع خذروف، باد فرها بازیچه ای است از چرم باد ریسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجاریف
تصویر عجاریف
حوادث روزگار، سختیهای زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاریف
تصویر تصاریف
اوامر خود سرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریم
تصویر خذاریم
کهنه و پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاریف
تصویر قذاریف
جمع قذروف، آک ها، آهوک ها، عیب ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معروف سرشناسان مشاهیر: و با بسیاری از رجال و معاریف زمان ملاقات کرد. توضیح در عربی فصیح این صورت نیامده و معارف بدین معنی مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاریف
تصویر تصاریف
((تَ))
جمع تصریف، پیشامدها، حوادث زمانه
فرهنگ فارسی معین