جدول جو
جدول جو

معنی هدی - جستجوی لغت در جدول جو

هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ نامهای ایرانی
هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ فارسی عمید
هدی
(هََ)
سیرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هدی
(هََ دْیْ)
به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هدی
(هَُ)
ممال هدی ̍ به معنی رشاد و هدایت:
هر شبی تا روز زین شوق هدی
او رفیق راه اعلی میزدی.
مولوی.
رجوع به هدی و هدایت و هدایه شود
لغت نامه دهخدا
هدی
راه نمودن، اشاره کردن کسی را
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ لغت هوشیار
هدی
((هُ دا))
راه راست نمودن، راهنمایی، راست راهی، مقابل ضلالت، راه درست
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ فارسی معین
هدی
((هَ))
زراعتی که توسط آب باران مشروب شود، دیم، دیمه
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ فارسی معین
هدی
((هَ))
قربانی که به مکه فرستند
تصویری از هدی
تصویر هدی
فرهنگ فارسی معین
هدی
دیم کاری، دیم، گوسفندقربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هدی
به سوی هم، یک دیگر، همدیگر، به هم آمدن دو چیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدیه
تصویر هدیه
(دخترانه)
هدیه، ارمغان، تحفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
(پسرانه)
هدایت شده، نام امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
نام قائم مقام منتظر در نزد شیعیان، کسی که خداوند او را به سوی حق هدایت نموده، هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهدی
تصویر تهدی
راه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
منسوب به فهد که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منسوب به زهد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زهد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ ل لُ)
راه یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استرشاد. (اقرب الموارد). رجوع به تهدی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
بهترین هادی و رهنما. (ناظم الاطباء). راهبرتر. راه دان تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امثال:
اهدی من النجم.
اهدی من الید الی الفم.
اهدی من جمل.
اهدی من حمامه.
اهدی من دعیمص الرمل، و مثل اخیر درباره مردی است که راهنمایی بسیاردان بود. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 738 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
او را دیوانی است بفارسی 4 هزار بیت و گویا تاریخ آل عثمان است که به وزن شاهنامه بنام سلطان محمدخان کرده است. (از کشف الظنون) (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 68هزارگزی شمال شرقی اهواز و در ساحل غربی رود خانه شطیط. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عهد. رجوع به عهد شود، کافری که با مسلمانان پیمان دارد. برخلاف حربی. (یادداشت مرحوم دهخدا). معاهد. مسالم
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شهد. رجوع به شهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دا)
هدیه فرستاده شده. پیشکش شده. (ناظم الاطباء). هدیه داده شده. هدیه آورده. رجوع به اهداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
هدیه کننده. اهداکننده. پیشکش کننده: واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف). رجوع به اهداء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی ی)
هدایت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدایت کرده شده. ارشادشده. ج، مهدیون. (ناظم الاطباء). هدایت شده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یا مهدی منتظر (ع). محمد بن حسن عسکری، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به امام زمان، صاحب الزمان، امام منتظر، حجهالقائم، امام قائم و قائم آل محمد. آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعۀ امامیه است. به سال 255 هجری قمری / 870 میلادی در سامرا متولد شد. در پنج سالگی وی، پدرش امام یازدهم حسن عسکری درگذشت و از آن پس مهدی منتظر از انظار غایب گردید و فقط از راه نواب خود که به ترتیب عبارتند بودند از ابوعمرو عثمان بن سعید اسدی، ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید، ابوالقاسم حسین بن روح، و ابوالحسن علی بن محمد سمری با شیعیان ارتباط داشت. در اصطلاح اهل تشیع از زمانی که مهدی از انظار غایب شد تا زمان مرگ نائب چهارم (326 هجری قمری) غیبت صغری نامیده می شود. با مرگ ابوالحسن علی بن محمد سمری غیبت کبری آغاز می شود. شیعیان در طول مدت غیبت کبری در انتظار ظهور او هستند. در کشور ایران و نیز در منطقه های شیعه نشین جز از ایران شب نیمۀ شعبان که شب ولادت مهدی است جشن ها برپا میگردد. و عده بسیاری در بامداد هر جمعه دعای ندبه را برای نزدیک شدن ظهور امام می خوانند. طبق نوشتۀ شاردن سیاح فرانسوی، پادشاهان صفوی در کاخ خود در اصفهان دو اسب با زین افزار مجلل مجهز داشتند تا برای سواری مهدی حاضر باشد. یکی از آن دو اسب را برای مهدی و اسب دیگررا برای نایب او عیسی آماده کرده بودند. و رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 882، اعیان الشیعه ج 3 قسمت چهارم ص 326به بعد و المهدی تألیف صدر و المهدیه فی الاسلام از سعد محمد حسن چ مصر و بحارالانوار و نیز به مهدویت و احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق در همین لغت نامه شود
به زعم اهل سنت و جماعت، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند:
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست.
خاقانی.
مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش.
خاقانی.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.
خاقانی.
مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
- مهدی خصال، که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات:
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.
خاقانی.
- مهدی سیاست، که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری. عادل:
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی.
- مهدی شعار، که شعار مهدی دارد. عادل. دادگر:
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار.
خاقانی.
- مهدی صفت، که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن:
مهدی صفت شهنشه، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه، کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
- مهدی نسب، که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد:
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهدی
تصویر تهدی
راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدی
تصویر زهدی
منسوب به زهد
فرهنگ لغت هوشیار
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدی
تصویر اهدی
راهدان تر راهبرتر رهدان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدی
تصویر تهدی
((تَ هَ دّ))
راه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مَ یّ))
هدایت شده، ارشاد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهدی
تصویر مهدی
((مُ دا))
هدیه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
پیشکش، ارمغان
فرهنگ واژه فارسی سره