جدول جو
جدول جو

معنی هدک - جستجوی لغت در جدول جو

هدک
(قَ طَ)
ویران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدک
(هََ دَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12هزارگزی باختر راه مالرو عمومی کوهپایه. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 919 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و انگور و انار است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدا
تصویر هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدک
تصویر قدک
جامۀ کرباسی رنگ کرده، کرباس آبی یا نیلی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدک
تصویر خدک
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدی
تصویر هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدم
تصویر هدم
خراب کردن بنا، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر
تصویر هدر
باطل، ضایع و بربادرفته
هدر دادن: از بین بردن، ضایع کردن
هدر رفتن: از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتک
تصویر هتک
پرده دریدن، پاره کردن پرده، کشیدن و کندن پرده از جای خودش، مفتضح ساختن، رسوا کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدک
تصویر آدک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، گنگ، جز، اداک، آداک، آبخست، آبخوست، آبخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدا
تصویر هدا
راهنمایی، رستگاری، راستی، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
دهی است از دهستان لاورکبکان بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 72 هزارگزی خورموج و کنار خلیج فارس. جایی است جلگه، گرمسیر و دارای 178 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن چیزی را که امکان گرفتن آن باشد. (منتهی الارب) ، خرخر کردن در خواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هدکر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دخدخ. هلاک ساختن. هلاک کردن. (یادداشت مؤلف). ذبح. گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، ای اهلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
مصغر شهد. خوش آیندی چیزهای شیرین که کمی شیرین باشد، لذت آرمیدن با زن، محل آرمیدن با زن. (ناظم الاطباء). شرم جای
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سختی کردن به سخن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهدم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ کِ)
زنی که در رفتن گوشت و استخوان خود را بجنباند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیر خفتۀدفزک. (منتهی الارب). اللبن الخاثر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاک
تصویر هاک
دهان دره بیاستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدک
تصویر لدک
در چفسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غدک گدک جامه رنگین بیشتر آبی رنگ جامه کرباس رنگین پارچه غیر ابریشمی ملون
فرهنگ لغت هوشیار
نام روستایی در تازیکستان، ریسمان رنگرز ریسمانی که رنگرز پارچه های رنگ کرده را بر آن بیاویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست: (برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهک
تصویر دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدک
تصویر سدک
آزمند، سبکدست، نیزه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدک
تصویر خدک
حاکم، رئیس، عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادک
تصویر ادک
اشتر بی کوهان بیکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدک
تصویر تهدک
بیم داشتن بیمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدی
تصویر هدی
راه نمودن، اشاره کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتک
تصویر هتک
ناسزا، دشنام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره