جدول جو
جدول جو

معنی هدوء - جستجوی لغت در جدول جو

هدوء
(قَ عَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). آرمیدن حرکت و صوت و جز آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَُ)
جمع واژۀ هد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََوْءْ)
آهنگ و همت، رای رسای درگذرنده در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُوو)
راهنما. (منتهی الارب). هادی. (اقرب الموارد). رجوع به هدایت و هادی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْ شُءْ)
بیمار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). داء. (ناظم الاطباء). دردمند شدن. (دهار). رجوع به داء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُوو)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب). نضج گوشت تا از هم باز شود. (اقرب الموارد). هرء. هرء. رجوع به این مدخلها شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
آبی است درنجد از آن بنی عقیل و وحیدبن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شتاب جوش از دیگ و مانند آن.
- قدر هدوج، دیگ شتاب جوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در تداول امروز زودپز.
، بابانگ.
- ریح هدوج، باد بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمین نرم. (منتهی الارب). ارض السهله. (اقرب الموارد) ، پشتۀ شاقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین نشیب. (منتهی الارب). اکمه هدود، پشتۀ دشوارشیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَع ع)
نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه و تمام شدن آن، افتادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). سکون. (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (اقرب الموارد) ، آرام دادن. (منتهی الارب). رجوع به هدن شود، خوشنود کردن کودک را، دفن کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تن آسان و فراخ زندگانی شدن. (منتهی الارب). استرخاء. (اقرب الموارد) ، آسودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دْ دو)
جمع واژۀ هدّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ وی ی)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ وی ی)
منسوب به هداءه. (منتهی الارب). منسوب به هداء که ناحیتی است در مکه از سوی طائف. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خوردن. (منتهی الارب). خوردن طعام را. (اقرب الموارد) ، پر کردن. (منتهی الارب). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد) ، فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب) ، به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم. اسم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کدء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَءْ)
نعت تفضیلی از داء. بدترین بیماری: قال احنف بن قیس: الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی ّ و اللسان البذی ّ. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 250 س دوم از آخر صفحه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدوّ. بداءه. (از ناظم الاطباء). رجوع به بداءه شود، کار نو و بدیع، نخستین هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخستین. (ناظم الاطباء). اول. (شرح قاموس) ، چاهی که در اسلام بهم رسیده باشد. (شرح قاموس). چاهی که در اسلام کنده باشند، حدیث: حریم البئر البدی ٔ خمس وعشرون ذراعاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بدء و بدی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بدء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بدء شود، سخن نااندیشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند گردانیدن چیزی را، شادمان شدن به کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آهنگ کردن بسوی چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
شکافتن دریدن
فرهنگ لغت هوشیار