جدول جو
جدول جو

معنی هدهادی - جستجوی لغت در جدول جو

هدهادی
(هََ دی ی)
احمد بن محمد بن عبدالوهاب بن ثابت بن الهاد المروزی الهدهادی، مکنی به ابوعلی و معروف به ابن ابی الذیال، اصلاً مروزی و متولد بغداد بوده از محمد بن صباح الجرجرائی و احمد بن ابراهیم الدورقی و عمر بن شبه و جز آنها استماع حدیث کرد و احمد بن محمد جوهری و حسین بن علی بن مرزبان نحوی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 و ص 286)
لغت نامه دهخدا
هدهادی
(هََ دی ی)
منسوب به هدهاد که نام جد ابوعلی احمد بن محمد مروزی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهادی
تصویر تهادی
برای یکدیگر هدیه فرستادن، به هم هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نِ / نَ)
خیانت و نمک بحرامی و افساد و دشمنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
بگذار. دورباش. یکسو شو. (منتهی الارب). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل. (اقرب الموارد). رجوع به هداد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هدهد. رجوع به هداهد و هدهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر را هدیه دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به یکدیگر هدیه و تعارف دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهادی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 14 هزارگزی جنوب رامیان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 410 تن شیعه هستند که به فارسی و ترکی سخن می گویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ارزن و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ابن شرج بن شرحبیل بن ذی سحر. ملکی از ملوک حمیر و پدر بلقیس ملکۀ سباست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صاحب مسائل قاضی. (منتهی الارب). یعنی کسی که قاضی معضلات مسائل فقه را از وی پرسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَُ)
هدهد بودن. و
به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن. قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود:
هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت
روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری.
خاقانی.
رجوع به هدهد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا دی ی)
عقبه بن سنان بن سعد بن جابرالدارع الهدادی، مکنی به ابوبشر از مردم بصره است. از هیثم بن شراج و غسان بن مضر روایت دارد. محمد بن یونس الکدیمی و یحیی بن صاعد را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا دی ی)
منسوب به هداد که بطنی از ازد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. دارای 42 تن سکنه است و ساکنین آن از طایفۀ گودری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هد هدی
تصویر هد هدی
پوپکی، پیام آوری به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیهای
تصویر هیهای
هیاهو
فرهنگ لغت هوشیار
هدهدبودن، مانندهدهدبودن، کارهایی مانند هدهد سلیمان انجام دادن پیام آوری قاصدی: (هم جم وهم محمدی کرده بخدمت درت روح وسروش آسمان هدهدی وکبوتری) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
بگیر بگیر بزن بزن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل حداد آهنگری، دکان حداد آهنگری، حقی که به آهنگر ده و قریه داده شود آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
بهم هدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاهای
تصویر هاهای
هیاهو، شور و غوغا، فریاد و ناله ماتم زدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
((دِ دِ))
زد و خورد، هیاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همادی
تصویر همادی
کلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی
متضاد: نیک نهادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
Oral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
Institutional
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
institucional
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
institucional
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
instytucjonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
институциональный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oralny
دیکشنری فارسی به لهستانی