جدول جو
جدول جو

معنی هدلوغه - جستجوی لغت در جدول جو

هدلوغه
(هََ / هَُ غَ)
زشت خلقت گول. (منتهی الارب). احمق زشت خلقت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوغه
تصویر دوغه
مایعی که پس از گرفتن مسکه از خامه در ظرف باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
مرد گنده لب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مهربان نبودن ناقه بر فرزند و یا مونس خود. (از اقرب الموارد) ، به معانی مصدر دله است. (از اقرب الموارد). رجوع به دله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقۀ تسلی یافته از مهر بچه و الفت آن. (منتهی الارب) ، ناقه که نه به ناقۀ مونس خود و نه به فرزند خود مهربانی نکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
دوغینه. صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، جرم روغن و یا مسکۀ ذوب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
زن گول کمینۀ بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
فرومایگی و بیخردی و بدزبانی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ فَ)
ریش سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لِ قَ)
پشم زیر زنخ شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دختر ریّا. بنابه قول صاحب معجم البلدان، زنی است که پس از غرق شدن فرعون و یارانش در رود نیل، بر تخت سلطنت مصر نشست. و او زنی عاقل و مجرب و صاحب نظر بود و در آن هنگام یکصد سال از عمر وی می گذشت. او چون از حملۀ دشمنان بر ملک مصر بیم داشت دیواری بر گرد آن ملک بنا کرد که به حائطالعجوز مشهور است. و رجوع به معجم البلدان ذیل مادۀ حائطالعجوز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن. (آنندراج). ارشاد کردن. هدایت نمودن. (از اقرب الموارد). دلاله. رجوع به دلاله شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لو یَ / یِ)
از نامهای اجدادی است
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ وَیْهْ)
لقب زیاد بن ایوب طوسی است که محدث است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ / یِ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هدکر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لو لَ)
تأنیث مدلول. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هذلوغه
تصویر هذلوغه
زشت چهره بد ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغه
تصویر دوغه
صافی که بدان روغن را صاف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذلوغ
تصویر هذلوغ
لب کلفت لفج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
بلندی کناره های رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
ماستی که از شیر گوسفند با شیره ی انجیر تهیه شود، نام نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی