جدول جو
جدول جو

معنی هدلاء - جستجوی لغت در جدول جو

هدلاء
(هََ)
فرورفته از لب آدمی و جز آن: شفه هدلاء، لب از زنخ فرورفته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ)
مؤنث اهدر به معنی نفخ کرده. (از اقرب الموارد). رجوع به اهدر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی مدالاه است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مدالاه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دلو. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوهی است سیاه به مکه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دیمه هطلاء،باران پیوسته. (منتهی الارب). برای سحاب نمیگویند هطلاء، و صفت اهطل به کار می برند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن درازپستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
آبی است درنجد از آن بنی عقیل و وحیدبن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دراز و فروهشته شاخ ازدرخت و مانند آن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
آبکی است به نجد مر بنی عقیل و بنی وحید را. (منتهی الارب). آبی است به نجد مشترک میان بنی عقیل و وحیدبن کلاب و عباده را از آن بهره ای نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهبل. زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغه). ج، هبل
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدیل، مانند و هم سنگ. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدل، در تمام معانی، کمانی که یکی از سرهای برگشتۀ آن راست شده باشد، رکیه حدلاء، مخالفه عن قصدها. (منتهی الارب). چاه ناراست و پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن پرگوشت اعضاء و باریک استخوان. (از منتهی الارب). ج، خدول
لغت نامه دهخدا
(اَ دِلْ لا)
جمع واژۀ دلیل. راهنمایان
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) :
ولیکن ادل دلوک فی الدلاء.
، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
جمع واژۀ بدیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم. اسم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدلاء
تصویر بدلاء
((بُ دَ))
جمع بدل، بدیل، شریفان، کریمان
فرهنگ فارسی معین