رایگان از خون و حق و جز آن. (منتهی الارب). ساقط و باطل:ذهب دمه هدراً، ای باطلا، مباح، باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود: هر که از راه گوش کشته شود ز اندرون پوست خون او هدر است. خاقانی. - به هدر دادن، از دست دادن. مفت و رایگان از کف دادن چیزی. (یادداشت به خط مؤلف). - به هدر رفتن، از دست رفتن. که چیزی رایگان از دست کسی برود. - هدر دادن، به هدر دادن. - هدر رفتن، به هدر رفتن. - هدر ساختن، هدر دادن: همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. - هدر شدن، به هدر رفتن. از دست رفتن: گر از کفایت گویند، با کفایت او همه کفایت صاحب شود هبا و هدر. فرخی. دمنه گفت: عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت: هدر شدن خون او. (کلیله و دمنه). - هدر کردن، هدر دادن. به هدر دادن. (یادداشت مؤلف). ، ناچیز. (ناظم الاطباء). بیهوده. بی ثمر. بی فایده. بی نتیجه. بی ارزش: ادب صاحب پیش ادب تو هدر است نامۀ صابی بانامۀ تو خوار و سئیم. فرخی. آنچیزکه عالم بدوست باقی هرگز هدر و بی اثر نباشد. ناصرخسرو. ور چنین است چه گویی که جدا از بر ماست ؟ سخنت سوی خردمند محال و هدر است. ناصرخسرو. نیکی و بدی را بکوش دائم تا خلقت شخصت هدر نباشد. ناصرخسرو. حال ما و این طبیبان سربسر پیش لطف عام تو باشد هدر. مولوی
رایگان از خون و حق و جز آن. (منتهی الارب). ساقط و باطل:ذهب دمه هدراً، ای باطلا، مباح، باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود: هر که از راه گوش کشته شود ز اندرون پوست خون او هدر است. خاقانی. - به هدر دادن، از دست دادن. مفت و رایگان از کف دادن چیزی. (یادداشت به خط مؤلف). - به هدر رفتن، از دست رفتن. که چیزی رایگان از دست کسی برود. - هدر دادن، به هدر دادن. - هدر رفتن، به هدر رفتن. - هدر ساختن، هدر دادن: همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. - هدر شدن، به هدر رفتن. از دست رفتن: گر از کفایت گویند، با کفایت او همه کفایت صاحب شود هبا و هدر. فرخی. دمنه گفت: عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت: هدر شدن خون او. (کلیله و دمنه). - هدر کردن، هدر دادن. به هدر دادن. (یادداشت مؤلف). ، ناچیز. (ناظم الاطباء). بیهوده. بی ثمر. بی فایده. بی نتیجه. بی ارزش: ادب صاحب پیش ادب تو هدر است نامۀ صابی بانامۀ تو خوار و سئیم. فرخی. آنچیزکه عالم بدوست باقی هرگز هدر و بی اثر نباشد. ناصرخسرو. ور چنین است چه گویی که جدا از بر ماست ؟ سخنت سوی خردمند محال و هدر است. ناصرخسرو. نیکی و بدی را بکوش دائم تا خلقت شخصت هدر نباشد. ناصرخسرو. حال ما و این طبیبان سربسر پیش لطف عام تو باشد هدر. مولوی