جدول جو
جدول جو

معنی هدبس - جستجوی لغت در جدول جو

هدبس
(هََ دَبْ بَ)
ببر نر یا بچۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حشره ای خاکستری رنگ با پاهای بسیار ریز که در جاهای نمناک پیدا می شود، پرپا، خرخاکی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
گروه مردم. (منتهی الارب). جماعت بسیار از مردم
لغت نامه دهخدا
(دِ / دِ بِ)
دوشاب خرما. (منتهی الارب). دوشاب خرما را گویند که آتش ندیده باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). شیرۀ خرما. عصارۀ رطب ناپخته. (بحر الجواهر). صاحب اختیارات بدیعی گوید بپارسی دوشاب خرمائی گویند و بهترین آن بصری بود که آنرا سیلان خوانند و آن آتش ندیده باشد و آنچه از رطب فارسی گیرند دوشاب خوانند طبیعت آن گرم و تر بود و کلف زائل بگرداند... (اختیارات). و نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 154 شود، مطلق دوشاب. (لغت محلی شوشتر). شیره. دوشاب. (دهار) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دوشاب یعنی شیرۀ انگور. (غیاث) ، انگبین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دبش. گس. رجوع به گس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ملاس. شیرۀ قند. شهد. (دزی ج 1 ص 423)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دری دبس، آسمان را وقتی گویند که مستعد باران باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ ادبس. (منتهی الارب). رجوع به ادبس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوس. نام گدایی زفت. نعت گدایی سمج که عباس نام داشت. نعت عباس نامی مثل در زفتی گدایی. مردی مبرم در گدایی:
گفت خدمت آنکه بهر ذل نفس
خویش را سازی تو چون عباس دبس.
مولوی.
رجوع به دوس و رجوع به عباس دوس و غیاث اللغات شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سیاه از هر چیز. (منتهی الارب). هر چیزی سیاه
لغت نامه دهخدا
المطران یوسف بن الیاس بن یوحنا الدبس. متولد به سال 1833 و متوفی بسال 1907 میلادی (1249- 1325 هجری قمری) مورخ و رئیس اسقفان بیروت بود و بنیان گذار کنیسۀ بزرگی در سوریه و صاحب تصانیف و تألیفات بسیار که از آن جمله است: تاریخ سوریه از آغاز آفرینش تا زمان مؤلف. جامعالمفصل فی الموازنه المؤصل. الحجه القاطعه الجلیه علی من ینکر ثبوت الموازنه فی العقیدۀ الکاثولیکیه. الرسوم الفلسفیه. روح الردود. سفرالاخیار فی سفر الاحبار. شرح فی تقسیم الارث. مربی الصغار و مرقی الکبار - مغنی المتعلم عن المعلم - الموجز فی تاریخ سوریه. (معجم المطبوعات). و نیز رجوع به یوسف بن الیاس در الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گل خیرو که آن را منثور و نمام نیزخوانند. (منتهی الارب). گل خیری که بدان منثور و نمام نیز گویند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). گل خیرو. (ناظم الاطباء). خیری. همیشه بهار، گل بنفشه. (ناظم الاطباء) ، قسمی از آویشن کوهی. (ناظم الاطباء) ، اقحوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
درخت آس. (منتهی الارب). مورد. (یادداشت به خط مؤلف). نام درخت آس در نزدمردم یمن. واحد آن را هدسه گویند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
طرد و زجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دُب ب)
کندخاطر عاجز. (منتهی الارب). گول، گران جان گران سنگ. (منتهی الارب). ثقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ / هَُ دُ)
مژۀ چشم. (منتهی الارب (اقرب الموارد) ، ریشه ریزۀ جامه. (منتهی الارب). خمل الثوب و طرفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
نام روز در فصیح زبان هندوان قدیم و نام آن در تداول دسس بوده است. (ماللهند بیرونی ص 182)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دوشیدن. (منتهی الارب). احتبال. (اقرب الموارد) ، میوه چیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خرما رفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است. (برهان). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی، خاکستری رنگ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفۀ حکیم مؤمن). حمارقبان. عیرقبان. حمارالارض. خرخاکی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
یکی از هدب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یک مژۀ چشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
که با سیاهی زند: طیر ادبس، پرندۀ سرخ سیاه رنگ.
لغت نامه دهخدا
(عَ دَبْ بَ)
توانا و استوار محکم اندام از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سطبر درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ)
پوشیده شونده و پوشیده کننده. (آنندراج). پوشنده و پوشیده شده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدبیس. رجوع به تدبیس شود
لغت نامه دهخدا
تند و تیز، حدید، و آن قریه ای است بنزدیکی لدّ، فاندافلد، گمان میبرد که حادید همان ده است که بر فرازتل شرقی لدّ واقع است و امروز آن را حدیثه نامند، (قاموس مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس، یعنی کسی نیست که بدو انس توان گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
مرد بسیارموی، ژولیده موی که شانه نکند، گران سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ بَ)
مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ بَ)
یکی از هدب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
ابن خشرم بن کوز از بنی عامر بن ثعلبه بود از قضاعه. شاعری فصیح، مرتجل، راوی و از مردم بادیۀ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیاده بن یزید بکشت واز بیم آنکه سعد بن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت. زیاد بن سعید کسان او را دستگیر و زندانی کرد. چون خبر به هدبه رسید بازگشت و خود را تسلیم کرد و خاندانش را نجات داد و سه سال در زندان ماند سپس درباره او حکم کردند که به خانوادۀ مقتول تسلیم شود تا از او قصاص کنند او را به زنجیر بسته از زندان بیرون آوردند و بدیشان سپردند. آنان هدبه رادر پیش والی مدینه و گروهی از بستگانش کشتند و او بردباری عجیبی از خود نشان داد. در حضور قاتلان خود اشعار بسیار به ارتجال سرود. قتل وی در حدود سال 54 هجری قمری برابر 676 میلادی بود. (الاعلام زرکلی، ج 3 ص 1121)
العذری. شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است. رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدس
تصویر هدس
مورت مورد از گیاهان مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدبه
تصویر هدبه
خرخاکی
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبس
تصویر هبس
گل خیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبس
تصویر دبس
((دَ بْ یا بِ))
شیره خرما، دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ فارسی معین
فشرده، انبوه، غلیظ، متراکم و در کنارهم
فرهنگ گویش مازندرانی