جدول جو
جدول جو

معنی هدب - جستجوی لغت در جدول جو

هدب
(هَُ / هَُ دُ)
مژۀ چشم. (منتهی الارب (اقرب الموارد) ، ریشه ریزۀ جامه. (منتهی الارب). خمل الثوب و طرفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدب
(هَُ دُب ب)
کندخاطر عاجز. (منتهی الارب). گول، گران جان گران سنگ. (منتهی الارب). ثقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدب
(قَ)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دوشیدن. (منتهی الارب). احتبال. (اقرب الموارد) ، میوه چیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خرما رفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدا
تصویر هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند، زمین مرتفع، تپه، موج آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدی
تصویر هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
حشره ای خاکستری رنگ با پاهای بسیار ریز که در جاهای نمناک پیدا می شود، پرپا، خرخاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدم
تصویر هدم
خراب کردن بنا، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر
تصویر هدر
باطل، ضایع و بربادرفته
هدر دادن: از بین بردن، ضایع کردن
هدر رفتن: از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
(هََدَ بی یَ)
گویند سه چاه بزرگ است که بر آنهاکشتزاری یا نخلی یا درخت دیگری نیست و ناحیتی بزرگ است که طول آن به سه فرسنگ میرسد و از آن بنی خفاف است. آب آنجا گوارا نیست و بیشتر نباتات آن ترش مزه است. تا سوارقیه سه میل فاصله دارد و سوارقیه قریۀ پرنعمت بزرگی از اعمال مدینه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دراز و فروهشته شاخ ازدرخت و مانند آن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دْ دَ)
دمقس مهدب، دیبای پرزه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیبای دارای هداب (پرزه). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَبْ بَ)
ببر نر یا بچۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
مرد بسیارموی، ژولیده موی که شانه نکند، گران سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است. (برهان). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی، خاکستری رنگ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفۀ حکیم مؤمن). حمارقبان. عیرقبان. حمارالارض. خرخاکی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ بَ)
مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
یکی از هدب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یک مژۀ چشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
ابن خشرم بن کوز از بنی عامر بن ثعلبه بود از قضاعه. شاعری فصیح، مرتجل، راوی و از مردم بادیۀ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیاده بن یزید بکشت واز بیم آنکه سعد بن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت. زیاد بن سعید کسان او را دستگیر و زندانی کرد. چون خبر به هدبه رسید بازگشت و خود را تسلیم کرد و خاندانش را نجات داد و سه سال در زندان ماند سپس درباره او حکم کردند که به خانوادۀ مقتول تسلیم شود تا از او قصاص کنند او را به زنجیر بسته از زندان بیرون آوردند و بدیشان سپردند. آنان هدبه رادر پیش والی مدینه و گروهی از بستگانش کشتند و او بردباری عجیبی از خود نشان داد. در حضور قاتلان خود اشعار بسیار به ارتجال سرود. قتل وی در حدود سال 54 هجری قمری برابر 676 میلادی بود. (الاعلام زرکلی، ج 3 ص 1121)
العذری. شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است. رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرد بسیارمژه و درازمژه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤنث آن، هدباء. (منتهی الارب). درازمژگان. (وطواط). درازمژگان. مؤنث آن، هدباء. ج، هدب. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). درازمژه. درازمژگان. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ بَ)
یکی از هدب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدب
تصویر خدب
گولی، شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدبه
تصویر هدبه
خرخاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدب
تصویر جدب
کسی را عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدب
تصویر آدب
بمهمانی خواننده، میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدب
تصویر اهدب
دراز مژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره