جدول جو
جدول جو

معنی هدایه - جستجوی لغت در جدول جو

هدایه(قَ طَ)
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود
لغت نامه دهخدا
هدایه
هدایت در فارسی بنگرید به هدایت کردن
تصویری از هدایه
تصویر هدایه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدایت
تصویر هدایت
(پسرانه)
ارشاد، راهنمایی کردن به مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
(دخترانه)
هدیه، ارمغان، تحفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمایی کردن، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
هدیه ها، تحفه ها، ارمغان ها، پیشکش ها، جمع واژۀ هدیه
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ یَ)
پوست درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هبایهالشجر، پوست درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
گروه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد) ، نوعی از درخت که در سمرزار روید و سمر نیست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هدال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
هدایه. رهبری. راهنمایی. ارشاد. رهنمونی. (یادداشت به خط مؤلف). نمایش راه راست و راهنمایی ودلالت و نجات از گمراهی. (ناظم الاطباء) :
بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی).
قومی که بر هدایت ایشان خرد مشیر
قومی که بر سخاوت ایشان جهان عیال.
ناصرخسرو.
انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه). برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته. (کلیله و دمنه).
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش.
خاقانی.
ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی).
تابه من امید هدایت کراست
تا به خدا چشم عنایت کراست.
نظامی.
ز حرص من چه گشاید تو ره بخویشتنم ده
که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت.
سعدی.
- هدایت کردن، دلالت کردن. راهنمائی کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هدایت کننده، آن که دیگری را راه نمایی کند.
- هدایت یابنده، آن که هدایت و راهنمایی پذیرد: برانگیخت او را در حالتی بود چراغ نوردهنده، و بشارت دهنده و ترساننده و هدایت کننده و هدایت یابنده. (تاریخ بیهقی). رجوع به هدایه شود
لغت نامه دهخدا
(هََدَ بی یَ)
گویند سه چاه بزرگ است که بر آنهاکشتزاری یا نخلی یا درخت دیگری نیست و ناحیتی بزرگ است که طول آن به سه فرسنگ میرسد و از آن بنی خفاف است. آب آنجا گوارا نیست و بیشتر نباتات آن ترش مزه است. تا سوارقیه سه میل فاصله دارد و سوارقیه قریۀ پرنعمت بزرگی از اعمال مدینه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
طعام و شراب گردآوردۀ انبار کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه گرد آید از طعام یا شراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ یَ / یِ)
این کلمه را بقیاس میتوان مثل آلت زدایش استعمال کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب). قریه ای است از قراء عثر در اوایل یمن از جانب قبله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِءَ)
قوت شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
بددل. ترسنده. (منتهی الارب). ترسو. گویند: رجل هداده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا بَ)
یکی از هدّاب. (منتهی الارب). رجوع به هداب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دْ دا)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رود خانه کارون. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه این ده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بندری هستند. این آبادی از دو محل به نام هدامۀ اول و هدامۀ دوم تشکیل شده که یکهزار گز با هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا ءَ)
اسب لاغر. (منتهی الارب). این لغت مخصوص جنس ذکور است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ ءَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
دهی است در اعلای مرالظهران. هدوی منسوب است بدان. (منتهی الارب). و این نسبت برخلاف قیاس است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هادئه. از هدء و هدوء. به معنی آرام و در آتش، آتش اندک و آرام، در مقابل آتش تند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هدیه. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیش کشیها: مهدراست کردند با خدمتکاران و هدایا. (تاریخ بیهقی).
به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد
که آن هدایا بر دست او قبول افتاد.
مسعودسعد.
رجوع به هدیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
پیش کشیها، جمع هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمائی و ارشاد کردن و رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادیه
تصویر هادیه
هادیه در فارسی مونث هادی و میان پشته سنگ میان آب مونث هادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبایه
تصویر هبایه
پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایه
تصویر جدایه
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایه
تصویر دایه
زنی که بچه کسی دیگری را شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
((هَ))
جمع هدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
((هِ یَ))
راهنمایی، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایه
تصویر همایه
ائتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهبرد، رهنمود، راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
پیشکش، ارمغان
فرهنگ واژه فارسی سره
ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی
متضاد: اضلال
فرهنگ واژه مترادف متضاد