جدول جو
جدول جو

معنی هدایا - جستجوی لغت در جدول جو

هدایا
هدیه ها، تحفه ها، ارمغان ها، پیشکش ها، جمع واژۀ هدیه
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
فرهنگ فارسی عمید
هدایا
(هََ)
جمع واژۀ هدیه. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیش کشیها: مهدراست کردند با خدمتکاران و هدایا. (تاریخ بیهقی).
به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد
که آن هدایا بر دست او قبول افتاد.
مسعودسعد.
رجوع به هدیه شود
لغت نامه دهخدا
هدایا
پیش کشیها، جمع هدیه
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
فرهنگ لغت هوشیار
هدایا
((هَ))
جمع هدیه
تصویری از هدایا
تصویر هدایا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدایت
تصویر هدایت
(پسرانه)
ارشاد، راهنمایی کردن به مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمایی کردن، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ دَیْ یا)
مثل و مانند. یقال: رمیت بسهم ثم بسهم آخر هدیاه ای قصده. (منتهی الارب). و یقال: لک عندی هدیاها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند زر سرخ و طلا را گویند، و بعربی ذهب خوانند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
هدایه. رهبری. راهنمایی. ارشاد. رهنمونی. (یادداشت به خط مؤلف). نمایش راه راست و راهنمایی ودلالت و نجات از گمراهی. (ناظم الاطباء) :
بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی).
قومی که بر هدایت ایشان خرد مشیر
قومی که بر سخاوت ایشان جهان عیال.
ناصرخسرو.
انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه). برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته. (کلیله و دمنه).
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش.
خاقانی.
ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی).
تابه من امید هدایت کراست
تا به خدا چشم عنایت کراست.
نظامی.
ز حرص من چه گشاید تو ره بخویشتنم ده
که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت.
سعدی.
- هدایت کردن، دلالت کردن. راهنمائی کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هدایت کننده، آن که دیگری را راه نمایی کند.
- هدایت یابنده، آن که هدایت و راهنمایی پذیرد: برانگیخت او را در حالتی بود چراغ نوردهنده، و بشارت دهنده و ترساننده و هدایت کننده و هدایت یابنده. (تاریخ بیهقی). رجوع به هدایه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غدیه. غدیه را دو جمع است: غدیات، غدایا، و غدایا را از نظر ازدواج کلام تنها با عشایا آورند چنانکه گویند:انی لاتیه بالغدایا و العشایا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمائی و ارشاد کردن و رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایه
تصویر هدایه
هدایت در فارسی بنگرید به هدایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایا
تصویر جدایا
جمع جدیه، زین ها، پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
((هِ یَ))
راهنمایی، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنایا
تصویر هنایا
تاثیر گذار، موثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدایا
تصویر خدایا
الهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهبرد، رهنمود، راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی
متضاد: اضلال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ای یا ایا، نوعی فراخواندن از راه دور، لفظ بی ادبانه، بدون نام بردن نام کسی او را صدا زدن، مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی