جدول جو
جدول جو

معنی هدار - جستجوی لغت در جدول جو

هدار
(هََ لَ)
یکی از نواحی یمامه. مسیلمۀ کذاب در این مکان ادعای نبوت کرد و خالد را گرفت. (معجم البلدان). موضعی یا رودباری است در یمامه که مولد مسیلمۀ کذاب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هدار
پهلو، جانب، اطراف، مواظبت، مراقب، در راستا، سمت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنار
تصویر هنار
(دخترانه)
انار (نگارش کردی: ههنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوار
تصویر هوار
(پسرانه)
قشلاق، خیمهسلطان در قشلاق (نگارش کردی: ههوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همار
تصویر همار
آمار، شمار، عدد و حساب، همواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ شتر، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
دارندۀ ده، صاحب ده، کدخدا، سرکرده یا سرپرست مردم ده، کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهدار
تصویر بهدار
مامور ادارۀ بهداری که وظیفه اش رسیدگی به امور بهداشتی مردم، به ویژه روستاییان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهدار
تصویر رهدار
راهدار، پاسبان و نگهبان راه، محافظ راه، آنکه باج راه می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
باطل کردن خون. (المصادر زوزنی). رایگان و مباح گردانیدن خون را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باطل و مباح کردن خون را. (آنندراج). خون باطل کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(دِ)
محمود بن محمود. او راست: خلاصهالترجمان، که به سال 1013 ه. ق. تألیف کرده است. و جواهرالاسرار و جامعالفواید. (از الذریعه)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ کَ دَ / دِ)
به معنی دارندۀ ده است یعنی سرکردۀ اهل مزارع. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
وزین ایستادن به درگاه شاه
وزین خواستن سوی دهدار بار.
ناصرخسرو.
، بزرگ باغبانان را گویند، دهدار کوچک، باغبان کوچک را گویند و کنایه از تحقیر و بی رتبگی است. (لغت محلی شوشتر) ، (اصطلاح سیاسی) نام کسی است که کارهای یک دهستان را اداره می کند. (لغات فرهنگستان). در تقسیمات کشوری، مقامی بالاتر از دهبان (کدخدا) و پایین تر از بخشدار که وظیفۀاو ادارۀ امور دهستان است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
راهدار. (ناظم الاطباء). گمرکچی. راهبان. (یادداشت مؤلف) :
ز بیم تیغ رهداران بهرام
ز ره رفتن نبودش یکدم آرام.
نظامی.
گاه دزدیم و گهی شحنه و گه دامغاچی
گاه رهدار و گهی رهزن و گه طراریم.
مولوی.
رجوع به راهدار در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از بخش میناب شهرستان بندرعباس. دارای 230 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا خرما و مزارع آلی زنده، گزچشمه، گلشور و سربند جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ کُ)
شهدره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شهدره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در تحفهالسعاده بمعنی آن کسان که استخوان شکسته را بندند آمده. کسی که اعضای شکسته بندد. (رشیدی). آروبند. شکسته بند
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نیکودارنده.
لغت نامه دهخدا
(تَ زَکْ کُ)
جوشیدن شراب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هدرالحمام هدراً و هدیراً و تهداراً، بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب). رجوع به هدر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
سرکرده یا سرپرست مردم ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدار
تصویر سدار
پرده چادر از ریشه لاتینی کنار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
نگهدارنده شهر نگهبان بلد: گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق از کمد شهریار شهر گیر شهردار 0 (فرخی)، رئیس شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدار
تصویر تهدار
جوشش جوشیدن می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
پایمال کردن، هدر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهدار
تصویر رهدار
گمر کچی، راهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدار
تصویر صدار
جلیتغه، سینه پوش، داغ سینه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهدار
تصویر بهدار
نیکو دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدار
تصویر بدار
پیشی گرفتن شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهار
تصویر دهار
شکاف کوه، غار، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدار
تصویر جدار
دیوار، حائط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
هدر ساختن، پامال کردن، مباح کردن خون کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
((دِ))
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
((بِ))
مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشدار
تصویر هشدار
اخطار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدار
تصویر جدار
پوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
پیرامون، اطراف، حدود، روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی