جدول جو
جدول جو

معنی هدات - جستجوی لغت در جدول جو

هدات
هادی ها، هدایت کننده ها، راه راست نمایان، رهنماها، پیشواها، جمع واژۀ هادی
تصویری از هدات
تصویر هدات
فرهنگ فارسی عمید
هدات
(هَُ)
هدایت کنندگان و این جمع هادی است. (غیاث). هداه. رجوع به هداه و هادی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدایت
تصویر هدایت
(پسرانه)
ارشاد، راهنمایی کردن به مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمایی کردن، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبات
تصویر هبات
هبه ها، دادن چیزهایی به کسانی بدون عوض، بخشش ها، جمع واژۀ هبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادات
تصویر ادات
ابزار، افزار، آلات، در علوم ادبی کلمه ای که به تنهایی معنی مستقلی ندارد مثلاً ادات شرط
فرهنگ فارسی عمید
اشخاصی غیر از خواهر و برادر که در یک زمان با هم متولد شده و در یک مکان زندگی می کردند، همزادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهات
تصویر دهات
داهی ها، زیرک ها، هوشیارها، باهوش ها، داناها، تیزفهم ها، جمع واژۀ داهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدات
تصویر غدات
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدات
تصویر عدات
دشمنان، جمع واژۀ عادی
در عداد: در شمار، در ردیف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اداه. آلت. آلت حصول. (وطواط). آلت حصول چیزی. افزار. ابزار. دست افزار. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ساز. سازکار. ساختگی. ج، ادوات: هر دو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی ص 101). و دیگر ادوات بزرگی و مهتری دانیم که ما را معذور دارد (قدرخان) . (تاریخ بیهقی ص 217).
- ادات بناء، اسباب او.
- ادات حرب، سلاح جنگ: قال التنوخی: و کان (ابن الجراح احمد بن محمد) احدالفرسان یلبس اداته و یرکب فرسه و یخرج الی المیدان و یطرد الفرسان. (معجم الأدباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 79 س 2).
- ادات نجار، آلات او.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آقا. برتر. بزرگتر. مهتر. رئیس. چون وردان خدات (= وردان نام ناحیه ای است). خنک خدات. سامان خدات. بخاراخدات: دهقان بزرگی بود آن دهقان را بخاراخدات گفتندی از بهر آنکه دهقان زاده قدیم بود و صنایع بیشتر او را بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدات
تصویر خدات
آقا، برتر، بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهنمائی و ارشاد کردن و رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار انگار افراز ابزار دست افزار آلت آلت حصول چیزی، (ادب) یکی از قسمتهای کلمه که در اصطح نحویان حرف گویند. به اصطح علمی حرف که در برابر اسم و فعل باشد و آن لفظی است که بدان اسم را به فعل ربط دهند، جمع ادوات. یا ادات استفهام. کلمه ای مه برای پرسش بکار رود مانند: کی کجا چگونه چرا در فارسی. و من ما کیف در عربی. یا ادات تشبیه. کلمه ای است که برای مانند کردن چیزی به چیزی بکار میرود لفظی که بر تشبیه دلت کند چنانکه در فارسی: چون چو و مانند آنها و در عربی کاف و کان و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدات
تصویر حدات
زغن، جمع حدا حدا حد آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتات
تصویر هتات
پر گوی یاوه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هثات
تصویر هثات
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
شکل، پیکر، وضع طرز صورت ظاهر: باید که داعی برهیت جمیله باشد، مراد از هیات در کلمات شیخ اشراق همان عرض است در کلمات فلاسفه مشا. ناصرخسرو گوید: اماهیات آن است که اشخاص بدان ازیکدیگر جداشوند خاصه اندر مردم باآنکه بصورت همه یکی اند. یا هیات ظلمانیه. مراد اعراض جسمانی است که مقولات نه گانه عرض باشد، یا هیات ظلمانیه جسمانیه. مراداعراض جسمانیه اند. یا هیات نوریه. مراد انوار عرضیه است، علمی است که بحث از احوال ستارگان یعنی بحث از وضع آنها نسبت بیکدیگر و شکل آنها و قوانین ثابت حرکت آنها می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیت
تصویر هدیت
تقدیمی، پیشکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرات
تصویر هرات
نیکبخت و نام بخت نیک نام شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهات
تصویر دهات
ده و دهها و قریه ها و روستاها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لده، همزادان همسالان جمع لده (کسی - بجز برادر و خواهر - که با شخص در یک زمان زاده شده و در یک مسکن بزرگ گردیده و هم شان او باشد همزادان همسنان: و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند اگر اندک نخوتی و تمردی اظهار کنند... در تقدیم و تعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضاکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدات
تصویر غدات
میان طلوع فجر و طلوع آفتاب، بامداد، جمع غداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدات
تصویر عدات
جمع عادی، دشمنان بیداد گران جمع عادی دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبات
تصویر هبات
جمع هبه، بخشش ها، دهش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادات
تصویر ادات
افزار، ابزار، آلت، وسیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهات
تصویر دهات
((دُ))
جمع داهی، زیرکان، هوشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدات
تصویر عدات
((عُ))
جمع عادی، دشمنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدات
تصویر غدات
((غَ))
بامداد، بین صبح کاذب و صبح صادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
((هِ یَ))
راهنمایی، راه راست نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هداه
تصویر هداه
((هُ))
جمع هادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهدات
تصویر وهدات
((وَ هُ))
جمع وهده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدایت
تصویر هدایت
راهبرد، رهنمود، راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هیات
تصویر هیات
انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره