جدول جو
جدول جو

معنی هدا - جستجوی لغت در جدول جو

هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
تصویری از هدا
تصویر هدا
فرهنگ نامهای ایرانی
هدا
راهنمایی، رستگاری، راستی، راه راست
تصویری از هدا
تصویر هدا
فرهنگ فارسی عمید
هدا
(قَ)
هداء. هدء. رجوع به هداء (ه د ء) شود
لغت نامه دهخدا
هدا
((هُ))
رستگاری، راهنمایی
تصویری از هدا
تصویر هدا
فرهنگ فارسی معین
هدا
داده، داد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهدا
تصویر شهدا
شهیدها، کشته شدگان در راه خدا، جمع واژۀ شهید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
هدیه فرستادن، هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدات
تصویر هدات
هادی ها، هدایت کننده ها، راه راست نمایان، رهنماها، پیشواها، جمع واژۀ هادی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
شاخ سر فرود آورده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم. اسم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هدّاب. (منتهی الارب). رجوع به هدّاب شود، جمع واژۀ هدب. (منتهی الارب). رجوع به هدب شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هدایت کنندگان و این جمع هادی است. (غیاث). هداه. رجوع به هداه و هادی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رفتار پیران. (منتهی الارب). رفتن بمانند رفتن پیران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا)
ابن شرجیل. یکی از ملوک یمن پدر بلقیس زوجه سلیمان بن داود علیهاالسلام. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
یکی از نواحی یمامه. مسیلمۀ کذاب در این مکان ادعای نبوت کرد و خالد را گرفت. (معجم البلدان). موضعی یا رودباری است در یمامه که مولد مسیلمۀ کذاب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا)
به رفتار پیران رونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ظلیم هداج، شترمرغی که لرزان رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هداله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هداله شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ادات و آلات. (منتهی الارب). ادات و آن از هدی است به ابدال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا مِ)
دهی کوچک است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 52 هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنارراه اتومبیل رو مسجدسلیمان به اهواز واقع و دارای پانزده تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ دِ زِ شِ)
موضعی است به حمی ضریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دوران سر که از سواری کشتی عارض شود. (منتهی الارب). دواری که انسان را به دریا عارض شود. (اقرب الموارد). بیماری دریا. دریا گرفتگی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
گول گران سنگ. ج، هدن. (منتهی الارب). الاحمق الجافی الوخم الثقیل فی الحرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
هدیه دادن هدیه فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر شاهد، عالم غیب و حاضر، یکی از اسما الحسنای خدا، کشته شده در راه خدا و دین جمع شهدا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هداه
تصویر هداه
((هُ))
جمع هادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
Donation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پهلو، جانب، اطراف، مواظبت، مراقب، در راستا، سمت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
пожертвование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
Spende
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
пожертва
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
darowizna
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
捐赠
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
doação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
donazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اهدا
تصویر اهدا
donación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی