جدول جو
جدول جو

معنی هجویر - جستجوی لغت در جدول جو

هجویر
(هَِ جِ)
نام محله ای است در غزنین که نویسندۀ کتاب کشف المحجوب بدان منسوب است. (از مقدمۀ کشف المحجوب هجویری چ تهران ص 21)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجیر
تصویر هجیر
(پسرانه)
نام پسر گودرز از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
دارای محتوای هجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
نیمروز، هنگام ظهر در سختی گرما، گرمای نیمروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
هژیر، پسندیده، نیکو
زیبا
جلد، چابک
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ هَُ)
صاحب کتاب کشف المحجوب، از مردم قریۀ هجویر، بحدود غزنین. وفات 456 هجری قمریرجوع به هجویری شود. (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 158)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ زِ)
دهی است جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 460 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن. (منتهی الارب). سخت کردن هجار به ریسمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعۀ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت. (برهان). هجیر یا هژیر پسر گودرز است. (از حاشیۀ برهان چ معین). نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. (ولف، لغات شاهنامه).
چو گودرز گشواد بر میسره
هجیر و گرانمایگان یکسره.
فردوسی.
رجوع به هژیر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. (منتهی الارب). الهاجره للوقت المذکور. (اقرب الموارد) : از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم. (گلستان یوسفی ص 141) ، گرمای نیمروز. (منتهی الارب) ، سختی گرما، حوض بزرگ فراخ. ج، هجر، شور گیاه خشک شکسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گورخر درشت و آکنده گوشت، کاسۀ سطبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (منتهی الارب) ، شیرخفته. (منتهی الارب). شیر غلیظ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خوب و نیک و نیکو و زبده. (برهان). هژیر. خجیر. (حاشیۀ برهان چ معین) :
درخورد همت تو خداوند جاه داد
جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر.
منوچهری.
یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جماد
ز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر.
قاآنی.
، خوب چهر. زیبا. درخشان:
سیرت به برج لهو و طرب باد سال و مه
ای طلعت چو مهر هجیر اندر آسمان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جُلْ لا)
ابن عثمان بن ابی علی جلابی هجویری غزنوی، مکنّی به ابوالحسن. وی از عرفا و متصوفۀ بزرگ قرن پنجم هجری بود و در سال 465 هجری قمری درگذشت. اواز مریدان شیخ ابوالفضل محمد بن حسن ختّلی است و بجز وی بسیاری از مشایخ را نیز دیده و از آنان در کتاب ’کشف المحجوب’ خود نقل کرده است. مهمترین اثر او کتاب ’کشف المحجوب’ است که از امهات کتب صوفیان و از جمله قدیمترین آنهاست که بعدها مورد استفادۀ کسانی که در احوال و آثار مشایخ صوفیان کتاب می نوشته اند قرار گرفت، مانند عطار در تذکرهالاولیاء و جامی در نفحات الانس. اثر دیگر او ’منهاج الدین’ است در ترجمه احوال اصحاب الصفه. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا ج 2 ص 892 و نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 316 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
منسوب به هجویر که محله ای است در غزنین. رجوع به هجویر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ری ی)
منسوباً، طعامی که وقت نیمروز خورند. (منتهی الارب). طعامی که در نیمروز خورده شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وی یَ / یِ)
هجو. هجونامه. شعری که در آن از کسی نکوهش کنندیا او را دشنام دهند. رجوع به هجو و هجونامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بیفکندن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). انداختن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به جور منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نسبت دادن کسی را به جور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، برگردانیدن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جوّر البناء، قلبه و قعره . (قطر المحیط). برگرداندن و واژگون کردن بنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
علی بن عثمان بن علی الجلابی الهجویری الغزنوی، مکنی به ابوالحسن از عرفای قرن پنجم هجری است. نسبت وی به غزنین از مشرق خراسان است. وی در بعض علوم شاگرد ابوالعباس شقانی بوده و در طریقت از ابوالفضل محمد بن حسن ختلی پیروی میکرده و ابوالفضل خود از مریدان ابوالحسن بصری بوده است. هجویری با سه واسطه پیرو طریقت جنید است. مشکلات خود را با شیخ المشایخ ابوالقاسم گرگانی در میان میگذشت. او راست: 1- کشف المحجوب که از مآخذ بسیار معتبر تصوف و عرفان و از مفیدترین کتاب های تصوف اسلامی است و این کتاب به خواهش ابوسعید هجویری در پاسخ پرسشهای او تألیف شده است. 2- دیوان شعر که چیزی از آن برجای نیست فقط در آغاز کشف المحجوب از انتحال آن گفتگو کرده است. 3- کتاب فنا و بقا که آنهم در مذهب تصوف بوده و برجای نمانده است. 4- اسراب الخرق و الملونات. هجویری گوید: ’مرا اندر این معنی کتابی است مفرد که نام آن اسرار الخرق و الملونات است و نسخۀ آن مرید را باید’. این کتاب نیز در دست نیست. 5- الرعایه بحقوق الله تعالی. 6- کتاب البیان لاهل العیان. 7- منهاج الدین. 8- نحو القلوب. 9- ایمان. 10- فرق فرق. در موضعی از کتاب کشف المحجوب اشاره می کند که وی رسالات و کتبی داشته و دیگران آنها را به نام خود کرده اند و چندین بار به این مسأله اشاره کرده است. با توجه به زمان مشایخ و معاصران او، هجویری را باید از عرفای قرن پنجم هجری دانست. (نقل به اختصار و اندک تصرف از ترجمه مقدمۀ ژوکوفسکی بر کشف المحجوب). رجوع بدان مقدمه و نیز رجوع به علی جلایی شود
ابوسعید...، همان کسی است که ابوالحسن علی بن عثمان هجویری کتاب کشف المحجوب خود را در پاسخ سؤال وی تألیف کرده است. رجوع به مقدمۀ کشف المحجوب چ تهران ص 51 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوری
تصویر هجوری
ناهار
فرهنگ لغت هوشیار
هجویه در فارسی مونث هجوی نکوهشی جر شفتی، نکوهشبار چکامه جرشفتی -1 مونث هجوی: (اشعارهجویه)، هجونامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
خوب و نیکو و نیک و ورزیده گرمای نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
((هُ جَ))
خوب، نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
((هَ))
گرمای نیم روز، گرمای سخت
فرهنگ فارسی معین
هجا، هجو، هجونامه
متضاد: مدح، مدحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد