جدول جو
جدول جو

معنی هجوشین - جستجوی لغت در جدول جو

هجوشین
جوشیدن، جوش زدن زبان و دهان، برفک دهان، رشد یکدست و سریع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باوشین
تصویر باوشین
(دخترانه)
پنکه، بادبزن (نگارش کردی: باوهشن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلورین
تصویر هلورین
(پسرانه)
ریختن چیزی از بالا به پایین (نگارش کردی: ههوهرین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت، غلیان، بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از شورش و هنگامه بر پا کردن، سر و صدا کردن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن، جوشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هروئین
تصویر هروئین
گردی سفید رنگ، بی بو، تلخ و اعتیادآور از مشتقات مرفین، که از مرفین و کوکائین قوی تر و کشنده تر است و استعمال آن اثر آنی و شدید تخدیری در انسان تولید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همنشین
تصویر همنشین
کسی که با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان اهر. سکنۀ آن 346 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تثنیه هجره بنگری به هجرتان تثنیه هجرت درحالت نصبی وجی (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)، هجرتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همنشین
تصویر همنشین
دو کس که با هم یکجا نشسته و مصاحب باشند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد سفید و بی بو و تلخ مزه ایست که در آب بسیار کم حل میشود و معمولاً در طب کلریدرات آنرا بکار میبرند که در آب قابل حل است، یکی از مواد مخدر خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که کودکان ازجایی آویزند وبرآن نشیندودرهواآیند وروند، ارجوحه تاب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مهجور، دور افتادگان رها شده ها جمع مهجور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
((دَ))
به جوشش آمدن، فوران کردن آب از زمین
فرهنگ فارسی معین
((هِ))
گرد سفید رنگی است از مشتقات مرفین ولی از مرفین و کوکایین قوی تر و کشنده تر که اعتیادآور است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوشیدن
تصویر هوشیدن
تصور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جوشین
تصویر جوشین
آستیلن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
Spurt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
jaillir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خلیدن، نوعی احساس درد از وجود جسم خارجی همچون خار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
фонтанировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
sprudeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
фонтанувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
tryskać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
喷射
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
jorrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
zampillare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
brotar de golpe
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
spuiten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
พุ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
memancar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
फूटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
להתפרץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
噴出する
دیکشنری فارسی به ژاپنی