جدول جو
جدول جو

معنی هجنع - جستجوی لغت در جدول جو

هجنع(هََ جَنْ نَ)
دراز آکنده از هرچیزی. (منتهی الارب) ، الطویل الضخم. (اقرب الموارد). مرد دراز پرگوشت. (منتهی الارب) ، شترمرغ کل که در آن هنوز بقیۀ قوت باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب). من اولاد الابل ما نتج فی حماره القیظ. ج، هجانیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجن
تصویر هجن
هجنت ها، سخنهای زشت، معیوب ها و ناشایست ها، عیب ها، زشتی ها، جمع واژۀ هجنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجنت
تصویر هجنت
سخن زشت، معیوب و ناشایست، عیب، زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجند
تصویر هجند
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ زَ)
بددل. (منتهی الارب). جبان و گویند آن مشتق از جزع است بر وزن هفعل. (از اقرب الموارد). در این کلمه حرف هاء را اصلی ندانند
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / هََ رَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) ، درازبالای سبک گوشت. (منتهی الارب). طویل ممشوق. (اقرب الموارد) ، دیوانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درازقامت لنگ. (منتهی الارب) ، سگ سلوقی خفیف چست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نُ)
شپش خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد). هرنوع. رجوع به هرنوع شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
فروتن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، هنّع
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ)
جمع واژۀ هجنه، عیب و قبح کلام، یا آنچه کلام را معیوب گرداند. (از اقرب الموارد) :
آن سخن باشد سخن نزدیک من کز دین بود
و آن سخن کز دین برون باشد نباشد جز هجن.
ناصرخسرو.
رجوع به هجنه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جُ)
جمع واژۀ هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هجناء. رجوع به هجناء شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
گران سنگ. (منتهی الارب). ثقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هجینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
هاجن گردیدن جاریه. (منتهی الارب). هاجن گردیدن. (اقرب الموارد) ، هاجن گردیدن نخله و غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مدهوش بیخود. (منتهی الارب) ، گول. (منتهی الارب). غافل احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جْ جَ)
جمع واژۀ هاجع. (منتهی الارب). هجوع. (اقرب الموارد). رجوع به هاجع و هجوع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
برغست را گویند و آن سبزیی است مانند اسفناج و در آشها کنند. (برهان). سبزی آبست و برغست نیز گویند. (فرهنگ نظام) :
نه هم قیمت لعل باشد بلور
نه هم رنگ گلنار باشد هجند.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(هََ جَنْ نَ)
دراز و پهن. (منتهی الارب). طویل عریض. ج، هجانیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَنْ نَ عَ)
مؤنث هجنع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجنع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. مضی هجیع من اللیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ / هََ جِ)
مدهوش. بی خود. (منتهی الارب) ، گول. (منتهی الارب). غافل احمق. (اقرب الموارد). رجوع به هجع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ عِ)
رکب هجاع، بر سر خود رفت. (منتهی الارب) (آنندراج). این کلمه مصحف است و صحیح آن هجاج (ه ج / ج ) میباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هجاج شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ)
ابن قیس. صحابی است (منتهی الارب).. واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجن
تصویر هجن
جمع هجین، فرومایگان، پرستار زادگان،آک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجرع
تصویر هجرع
سگ تازی، نادان، دیوانه، بلند و باریک، دراز و لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجند
تصویر هجند
برغست: (نه هرقیمت لعل باشد بلور نه همرنگ گلنارباشدهجند) (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
هجنه در فارسی آک (عیب)، آک سخن عیب، عیب کلام،جمع هجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیع
تصویر هجیع
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هانع
تصویر هانع
فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجند
تصویر هجند
((هَ جَ))
برغست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجنه
تصویر هجنه
((هُ نِ))
عیب و زشتی، عیب کلام، سخن معیوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجن
تصویر هجن
((هَ جَ))
جمع هجنه
فرهنگ فارسی معین