جدول جو
جدول جو

معنی هتوء - جستجوی لغت در جدول جو

هتوء
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
هتوء
شکافتن دریدن
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
بلند گردانیدن چیزی را، شادمان شدن به کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آهنگ کردن بسوی چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََوْءْ)
آهنگ و همت، رای رسای درگذرنده در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ لَ)
شکستن چیزی را در زیر پای، هتوته هتواً، شکستم او را زیرپای. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، گرسنگی. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَش ش)
زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوردن طعام. (اقرب الموارد) ، کج وخمیده گشتن از پیری یا بیماری. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تْءْ)
وقت. (اقرب الموارد) (تاج العروس). هزیع. (معجم متن اللغه). وقت و هنگام. (منتهی الارب). بخصوص هنگامی ازشب. (ناظم الاطباء). و گاهی در مورد روز هم استعمال شود. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). مضی من اللیل هت ء، یعنی وقت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از زمان. هتی ، هتی ٔ، هتی ّ، هتاء، هیتاء، هیتاء، هتاءه (ه / ه ء) ، هتاء
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ ءْ)
آن چیز که با وجود کثرت، اندک نماید. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُوو)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب). نضج گوشت تا از هم باز شود. (اقرب الموارد). هرء. هرء. رجوع به این مدخلها شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). آرمیدن حرکت و صوت و جز آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خوردن. (منتهی الارب). خوردن طعام را. (اقرب الموارد) ، پر کردن. (منتهی الارب). پرکردن شکم را. (اقرب الموارد) ، فرونشاندن طعام گرسنگی را. (منتهی الارب) ، به چرا بازداشتن شتران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کبوتر بسیارآواز. (معجم متن اللغه). ریح هتوف، باد بانگ کننده. باد پر بانگ. (اقرب الموارد). سحابه هتوف، ابر رعددار، راعده. (اقرب الموارد). ابر بابانگ. قوس هتوف یا هتافه یا هتفی، کمان بابانگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم آن: هتفی ̍. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هتلت السماء هتلاً و هتولا. رجوع به هتل و هتلان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
اشک باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن اشک. چکیدن اشک: هتن الدمع هتوناً، چکید و فروریخت اشک. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، هتنت السماء هتناً و هتوناً. رجوع به هتن به تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سحاب هتون، ابر بارنده. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، ابری که سست و پیوسته ببارد. (اقرب الموارد) ، ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : عین هتون الدمع، چشم اشکبار. (اقرب الموارد) (تاج العروس). مطر هتون، باران پیوسته. هطول. (معجم متن اللغه). ج، هتن، هتّن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
کج و خمیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوردن طعام را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شکافتن، دریدن. هتوء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَءْ)
شکافتگی، دریدگی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هتوء
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). پارۀ شب. (مهذب الاسماء). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). و گاهی در مورد روز هم به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ.هیتاء. هیتاء. هتاءه (ه / ه ء) . هتاء
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَءْ)
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه
لغت نامه دهخدا
(تَ قَفْ فی)
سخت کردن گره را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محکم کردن گره را. (ناظم الاطباء) ، خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) ، آرام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آرام گرفتن در جایی. (ناظم الاطباء) ، برپای نمودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اقامت کردن مرد. (از اقرب الموارد) ، برق آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رتوء کسی، رفتن وی. (از اقرب الموارد). مارتاء کبده بطعام، یعنی نخورد طعامی که رفع گرسنگی کند خاص بالکبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتاء
تصویر هتاء
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتول
تصویر هتول
باران دمریز باران پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
کتک بزن، بزن، بکوب
فرهنگ گویش مازندرانی