جدول جو
جدول جو

معنی هتمه - جستجوی لغت در جدول جو

هتمه
الهتمه، منزلی است از منازل سلمی که یکی از دو کوه طی ٔ باشد. (معجم البلدان ج 2 ص 392) (معجم متن اللغه). موضعی است به کوه سلمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتشه
تصویر هتشه
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، کاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
خار و خاشاک که به درد سوختن بخورد، هیزم، سرشاخۀ خشک درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هََ مَ)
بدبوئی گوشت. یقال: فی اللحم تهمه، زمین که از آن به سی دریا فرودآیند. تهم مثله کانهما مصدران من تهامه لأن التهائم متصوبه الی البحر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
صخره هائی مشرف به ربع عمر بن خطاب در مکه وبعضی حثمه با ثاء مثلثه گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
شیشۀ ریزه ریزه. خرده شیشه، سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ هََ مَ / تُ مَ)
از ’وه م’، بدگمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم است از اتهام. ج، تهمات و تهم. (از اقرب الموارد). رجوع به تهمت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
لغتی است در تهامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سخت از سنگ و ناقه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
نوعی از رنگهای خاکستری، گیاهی است بدمزه و بدبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ مَ)
بوی بد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
عجمیت. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن پیدا نتوان گفتن. فصاحت نداشتن. (ناظم الاطباء). عجمت در سخن: تقول فی منطقه غتمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
نهان داشت چیزی. اسم مصدر است. (منتهی الارب). نهان داشت چیزی. اسم است از کتم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
مرد پنهان دارندۀ راز و نیک نگاه دارندۀ هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتفه
تصویر هتفه
جمع هاتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتمه
تصویر قتمه
پاره ای گرد، تیرگی تازی خاکیسرخی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتمه
تصویر رتمه
نخ انگشت رشته ای که برای یادآوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
تمام، تمام چیز، بقیه و آخرهر چیز ضمیمه و ذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
هیزم: (کافران) هیمه سقراند سگان دوزخ اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمه
تصویر هرمه
مونث هرم ماده شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمه
تصویر هزمه
نشیب سرازیر، مغاک گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتره
تصویر هتره
گولی، استوار، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتکه
تصویر هتکه
پرده دریدگی رسوایی، پاسی از شب زهپرده
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتمه
تصویر لتمه
مونث لام زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
((هِ مِ))
هیزم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
((تَ تِ مِّ))
باقی مانده از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره