جدول جو
جدول جو

معنی هتلان - جستجوی لغت در جدول جو

هتلان
(هََ تَ)
باران سست پیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتنان
لغت نامه دهخدا
هتلان
(قُ)
پیاپی باریدن ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هطلان. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نیک باریدن ابر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). هتول. تهتال. هتل. هطل. هطلان. تهطال. هتن. هتون. هتنان. تهتان. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیلان
تصویر هیلان
(دخترانه)
آشیانه، مکان آرامش (نگارش کردی: هلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هولان
تصویر هولان
(پسرانه)
چوگان بازی (نگارش کردی: هان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق، بسیار فربه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر که 123 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ومحصول عمده اش غله، پنبه، برنج و سردرختی و کاردستی مردم فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا)
سحاب هتان، ابری که پیوسته و بدون انقطاع نرم نرمک ببارد. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، مرد زبان آور و حاضرکلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نِ)
تثنیۀ هذه، یعنی این دو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تالان و تاراج و غارت و یغما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ)
اکنون. اصل آن، الان است و ’ت’ را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا، ای الان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روان گردیدن اشک چشم کسی، پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به چرا گذاشته شدن شتر بی راعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15 هزارگزی شمال صحنه، کنار راه مالرو صحنه به سنقر، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 219 تن سکنۀ کردی و فارسی زبان میباشد، آب آن از رود خانه فارسینج و محصولات آنجا غلات آبی دیمی، حبوبات، قلمستان و میوه است، اهالی به زراعت مشغولند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
آنچه فروریزد از ریگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رفتن اشک. (منتهی الارب). هطل. (اقرب الموارد). رجوع به معانی هطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به معنی هتن است در تمام معانی: هتنت السماء هتنا و هتنانا. رجوع به هتن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
هتلان. باران سست پیوسته. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
افزونی در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آکندگی و انباشتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
شتران ریزه، مردم خرد و فرومایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آکنۀ بالش و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
اتل. گام خرد نهادن. (تاج المصادر). گام نزدیک نهادن هنگام خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهرهای مجتمعی است در ماوارءالنهر بنزدیک سمرقند بعضی از جغرافیانویسان عرب آنرا بضم ’خاء’ و تشدید ’تاء’ آورده اند ولی صواب نظر اول است چه ختّل بنابر قول سمعانی نام قریه ای است بنواحی دسکره بر سر مسیر بغداد خراسان سمعانی نصر بن محمد ختلی فقیه حنفی را منسوب بدینجامی آورد و می گوید او شارح کتاب قدوری بود بنابر مذهب ابوحنیفه است مولد نصر از قریتی بوده بنام قراسوا از محلۀ خم میانه از قراء ختلان، منسوب بدانجا ختلی است. از یاقوت در معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی آنرا از اقلیم چهارم می آورد و میگوید طولش از جزایر خالدات ’فا’ و عرضش از خط استوا ’ک’ است سابقاً شهر بزرگی بوده و اکنون (= زمان نویسنده) خراب است. (از نزهت القلوب چ دبیرسیاقی ص 191). مؤلف لغتنامه ختلان را ولایتی بماوراءالنهر نزدیک بدخشان ذکر میکند و می گوید میان آن و چغانیان سی فرسنگ راه است و از آنجا اسبهای بانژاد خیزد. از آنچه در فوق گذشت بر می آید که ختلان و ختّل یک ناحیتند و در ادبیات فارسی و متون تاریخی به دو نام ذکر شده اند ناحیتی است بحدود ماوارءالنهر اندر میان کوههای بزرگ و آبادان و بسیار کشت و بسیار مردم و نعمتهای فراخ وپادشاه وی از ملوک اطراف است و مردمان این ناحیت مردمان جنگی اند و اندر حدود وی از سوی تبت مردمانی اند وحشی اندر بیابانها و اندر کوههای وی معدن سیم است وزر و از این ناحیه اسبان نیک خیزد بسیار، هلمک قصبۀ ختلان است و مستقر پادشاه است شهری است ببرا کوه نهاده بسیار مردم با روستاهای بسیار. (حدود العالم).
گه بولوالجم ولایت خویش
که بوخش و بکیج و ختلانم.
ولوالجی.
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
سپاهی بدینسان بیامد ز چین
ز صقلاب و ختلان و توران زمین.
فردوسی.
فروتر که از دشت آموی وزم
همیدون بختلان درآید بهم.
فردوسی.
ز ختلان واز ترمذ و ویسه گرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد.
فردوسی.
کورتهاء آن: طبسین، قهستان، هراه، طالقان، گوزکانان، خفشان، بادغیس، بوشنج، طخارستان، فاریاب، بلخ، خلم، مروالرود، چغانیان، آشجرد، ختلان، طالقان... (تاریخ سیستان ص 26). و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و ترمذ و قبادیان و ختلان بمردم آگنده باید کرد که هرکجا خالی یافت و فرصت دید غارت کند و فرو کوبد. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 92). و اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها همه فروماند و باشد که به پیچد و علی تکین ببلخ نزدیک است و مردم تمام دارد که سلجوقیان با وی یکی شده اند و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد و آب ریختگی باشد. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 383). و نامها فرمود به تلک تا شغل احمد ینالتکین را که بجد پیشه گرفته است و وی را از لهو برمانیده و قاضی و حشم از قلعت فرود آمده بجد تربیتش گیردچنانکه دل یکبارگی از کار وی فارغ گردد و سوی وزیر احمد عبدالصمد تا چون از شغل ختلان و تخارستان فارغ گردد منتظر باشد فرمان را تا بدرگاه آید آنجا که رایت عالی باشد. (از بیهقی چ غنی و فیاض ص 432).
از آموی وزم تا بچاچ و ختن
ز شنگان و ختلان شهان تن بتن.
(گرشاسب نامه).
چو هند رابسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را.
ناصرخسرو.
جیحون خوارزم... منبع این جیحون از بلاد خان باشد از کوههای تبت و بر حدود بدخشان بگذرد پس بحدود ختلان و وخش پنج آب دیگر بزرگ برو پیوندد و آن موضع را پنج آب خوانند و از سوی قبادیان همچنین آبها بدو پیوندد و بحدود بلخ بگذرد و بترمذ آید آنگاه بکالف انگاه بزم آنگاه به آمو تا بخوارزم رسد آنگاه به بحیرۀ جند و خوارزم ریزد. (از جهان نامه، حاشیۀ جهانگشای جوینی ج 2 چ قزوینی ص 108). هم در این سال بقول امام یافعی شیخ ابوعلی شقیق بن ابراهیم البلخی وفات یافت اما در نفحات مسطور است که در بعضی از تواریخ بلخ آورده اند که شقیق در سنۀ اربع و تسعین و مائه (490 هجری قمری) در ولایت ختلان بسعاده شهاده رسید والعلم عنداﷲ الحمیدالمجید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 244). در زمان جهانبانی سلطان سنجر چهل هزار خانه وار از ترکمانان که مشهور بودند بحشم غز در ولایات ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندز و بقلان اقامت می نمودند و هرسال... (حبیب السر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 510). چون امیر حسین و امیر تیمور گورکان خاطر از ممر منکلی بوقا و ابوسعید و حیدر فارغ ساختند و روزی چند در حدود بلخ و قندز و بقلان و طایخان و بدخشان بیاسامیشی سپاه پرداختند و با پادشاهان بدخشان صلح کرده آهنگ ارهنگ نمودند و پس از وصول از آب گذشته براه سالی سرای عازم ختلان شدند و از چول عبور فرموده موضع دشت کولک را معسکر ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 402)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتیان
تصویر هتیان
شتران ریزه، مردم فرومایه، افزونی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختلان
تصویر ختلان
فریب دادن خدعه کردن گول زدن ختل. گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلان
تصویر تلان
((تَ لّ))
بسیار فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین
((خَ))
نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
خدعه کردن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرامان، چاق، فربه
فرهنگ گویش مازندرانی