جدول جو
جدول جو

معنی هتامه - جستجوی لغت در جدول جو

هتامه
(هَُ مَ)
شکسته و افتادۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکسته شده از هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ دْ دا)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رود خانه کارون. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه این ده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بندری هستند. این آبادی از دو محل به نام هدامۀ اول و هدامۀ دوم تشکیل شده که یکهزار گز با هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهرستان وسیعی است در مصر که کوه الاق در آن قرار دارد. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مکنی به ابوزهیر. صحابی است. (الاصابه فی تمییز الصحابه). واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(هامْ مَ)
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار. جنبندۀ زهردار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لایقع هذا الاسم الا علی المخوف من الاحناش. (صحاح اللغه) ، جانور خزنده و گزنده. مخنده. (السامی) (غیاث) ، هر حشرۀ کشنده ای مطلقاً. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، هوام ّ:
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام.
خاقانی.
ایؤذیک هوام رأسک، مراد شپش باشد، ستور. چارپا. دابه. (صحاح اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : نعم الهامه هذه، نیک ستوری است این، دابه هامه، ستور بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
الهتمه، منزلی است از منازل سلمی که یکی از دو کوه طی ٔ باشد. (معجم البلدان ج 2 ص 392) (معجم متن اللغه). موضعی است به کوه سلمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تامْ مَ)
تأنیث تام. ج، تامات. رجوع به تام و تامات و فرهنگ نظام شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان. 490 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و انگور، و کار دستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ)
پیر شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به همومه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا فَ)
هتوف. هتفی (ه ت فا) : قوس هتافه، کمان با بانگ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). کمان بانگ کن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ)
جمع واژۀ هتمله. رجوع به هتمله شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ مَ)
سخن پوشیده. راز. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). این کلمه صورت مقلوب هتمله میباشد. رجوع به هتمله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَنْ)
سخن پوشیده گفتن. به راز سخن گفتن. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). این کلمه صورت مقلوب هتمله میباشد. رجوع به هتمله شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
گیاه ترش ریزه. (منتهی الارب). گیاه حمض ریزه. (ناظم الاطباء). گیاه خرد ترش مزه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
بقیۀ طعام که بر خوان بماند. (منتهی الارب). آنچه بماند از طعام بر خوان. (مهذب الاسماء). باقی طعام بر خوان. آنچه بیفتد وقت خوردن. (منتهی الارب). نان ریزه
لغت نامه دهخدا
(هََ تْ تا تَ)
زن سبک دست در دوک رشتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
با چیزی نبرد کردن به تمامی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
شتیم بن ثعلبه، پدر قبیله ای است در ضبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَتْ تا مَ)
مؤنث شتام، رجل شتامه، که بسیار دشنام دهد. (از ذیل اقرب الموارد) ، شیر که ترش روی و عابس باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَُ ءَ)
وقت. هنگام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). گاهی نیز در مورد روز به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء، هتی ٔ، هتی ّ، هتاء، هیتاء، هیتاء، هتاء
لغت نامه دهخدا
(خِمَ)
موم و لک و غیره که بر آن مهر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
زشت روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زشت روی گردیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، زشت رویی همراه با تندخویی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
زمینی است مشهور. (منتهی الارب). زمینی است مشهور که مکۀ معظمه متصل به آن است. (از ناظم الاطباء). زمینی است در ملک عرب که مکۀ معظمه در آن واقع است. (آنندراج). در سواحل بحر، میان یمن و حجاز است و آن را غور نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرزمینهای هموار ساحلی است که شمالاً از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن (جنوبی) امتداد دارد. مکه. نجران. جده. صنعاء در این موضع واقع است. رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حتامه
تصویر حتامه
ته خوان آن چه از خوراک بر خوان ناخورده بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتامه
تصویر شتامه
زشت رویی بدخویی
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نانی با آرد، گندم و برنج، که در تابه طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی